Persian studies

زن در رسانه های عربی: حاضر اما ناشنیده

لیلا نیکولاس رحبانی

دانشیار دانشگاه بین المللی لبنان- بیروت، لبنان

Leila.rahbani@liu.edu.Ib



این مقاله جهت ارائه در دانشگاه استنفورد کالیفرنیا در 16 فوریه 2010آماده شده است.



مقدمه:

آزادی زیادتر بیان و پیشرفت حقوق بشر همۀ عرصه های زندگی اجتماعی را در جهان عرب مورد تأثیر قرار می دهد.

به لحاظ تاریخی کمبود در اختیار زنان به سادگی مشکل عدالت و برابری نبوده است ولی دلیل عمده از عقب گرد دنیای عرب بوده است. استفاده از توانا یی های زنان عرب از طریق مشارکت سیاسی و اقتصادی در پایین ترین حد در دنیا به لحاظ کمّی باقی می ماند همانطور که بوسیله سهم بسیار پایین زنان در مجلس، کابینه و نیروی کاری و در جریانی به سوی زنانه کردن بیکاری مشاهده می شود. (UNDP, 2002:23).

این روزها زنان عرب به سمت رسانه ها روی آوردند بعنوان وسیله ای برای اختیارشان و بعنوان رسانه ای برای آموزش که بر موانع فاصله وزمان غلبه می کند و بعنوان ابزرای برای پیشبردن ترقی آنها و توسعه در جوامع آنها بکار برده می شود. فناوری های اطلاعات جدید به زنان در دنیای عرب این اجازه را داده است که با مردان در توانایی های آنها برای بحث کردن، تحقیق نمودن، گزارش کردن و ارائه نمودن جریانات و مسائل گوناگون برابر باشند. آنها اتصال ها و شبکه ها را برای زنان ساده نمودند تا تعامل کنند بطور مؤثر اطلاعات ومنابع بطور سریعتر سهیم باشند. در این اثنا جنبش های زنان در این منطقه بطور فزآینده ای بهره می جویند از رسانه های الکترونیکی تا دفاع خود را مطرح نمایند و اشتراک منافع و مسئولیت را بسازند.

بیشک رشد سریع فناوری حضور زنان را در رسانه های عربی تقویت کرده است. لیکن سؤالی که طرح می شود این نیست که آیا حضور فزآینده زنان در رسانه های عربی منجر به افزایشی در موجود بودن و نمایش اطّلاعات درباره زنان در پیشگاه عقیده عمومی شده است. در عوض سؤال ومسئله این است که آیا مشارکت در یک تغییر کیفی در وضعیت سیاسی و اجتماعی زنان در منطقه کرده است. این سخنرانی می خواهد بررسی کند که آیا زنان عرب نقشی را بدست آورند همانطور که حضور آنها در رسانه های عربی افزایش می یابد.

تغییرات شدید که رسانه های عربی را متحول ساخت.

ظهور انقلاب مخابرات جهانی در دهۀ هشتاد میلادی بویژه در تلویزیون ماهواره ای تغییرات شدیدی را در دنیای عرب شاید بیشتر از هر منطقه دیگری در جهان به بار آورد.

شاهد بودن تأثیر پوشش بین المللی CNN در جنگ خلیج فارس در سال 1991 که آن را یک جنگ تلویزیونی تمام عیارش ساخت (ال عماد و فهمی، 2،2008) چندین دولت عرب ارزش راهبردی تلویزیون ماهواره ای در طول زمانهای بحران درک کردند. دولتهای عرب اخبار ماهواره ای را مشاهده نمودند بعنوان یک وسیله ایده آل برای گسترش نفوذ خود آن سوی مرزهایشان، تعداد زیادی از آنها شروع به راه انداختن شبکه های تلویزیونی ماهواره ای ملّی خود کردند و یکی از اینها شاهزاده قطر به نام شیخ حامد بن خلیفه بود که الجزیره را راه انداخت.

اساساً خلق کانال ماهواره ای الجزیره در قطر در سال 1996 یک رخنه کیفی در حوزه رسانه های عربی جدید فرامرزی بود. این کانال به اخبارو مسائل جاری بطور بیست وچهار ساعته اختصاص دارد و الجزیره جریان عادی کانال های ماهواره ایی که بوسیله دولتها و کارفرمایان خصوصی عربستان سعودی و لبنانی را شکست. این کانال یک انقلاب واقعی در دنیای عرب بود (ال نواوی و اسکندر، 7،2003) و یا اینکه همانطور که هیومایلز آن را توصیف می نماید بصورت بدّری که در کویر کاشته شده (مایلز، 7،2006). الجزیره که شعارش عقیده و ضد عقیده بود دولتهای عرب را و بیننده های عرب را بوسیله پخش بحث های سیاسی غیر بسته و بازو شکستن بسیاری از تابوها متعجّب ساخت (راشینگ،15).

در مورد جریانات ومسائل زنان سهم ومشارکت الجزیره به سوی یک سو کردن کمبود اختیار زنان بود(ساکر، رزایانی، ویراستاران، 2005،127 تا 150). این شبکه زمینه را برای راه اندازی برنامه مباحثه هموار کرد. که مخصوص زنان فقط به نام زنان بود هدایت شده بود برنامه ایکه زنان مشهور و تحصیل کرده از سرتاسر دنیای عرب به این برنامه می آمدند تا نقطه نظرهای خود را پیرامون جریانات نقادانه اجتماعی، سیاسی، علمی، و زیست محیطی بیان کنند. این نمایش فضا را پرکرده بود بدون توضیحات منطقی در ماه ژون 2005 بعد از اینکه فقط به مدت سه سال نام داشت راه اندازی شد.

برنامه محبوب دیگری که مخصوص زنان نام داشت عبارت بود هر بانو که در بخش بین المللی الجزیره در نوامبر 2006 راه اندازی شد. این برنامه از داستانهایی پرده برمی داشت که زنان با زمینه های تحصیلاتی و نژادی متفاوت می خواهند با تماشاچیان در سرتاسر دنیا سهیم باشند. این نمایش به موضوعات متعددی ومتفاوتی نظیر دین، جامعه، سکس، تحصیلات و هنر که همگی از دیدگاه زنان بودند می پرداخت و به این برنامه یک جایزه با ارزش از طرف انجمن پخش بین المللی اعطا شد.

این روزها تعداد زیادی ایستگاه تلویزیون عربی مخصوص برای زنان وجود دارد ولی این شبکه ها فقط جریاناتی از قبیل مُد، غذا، رژیم غذایی و غیره را در بردارد در ماه ژون 2009 راه اندازی برای کانال زنان عرب جدیدی تحت عنوان ایو (حوّا) در ماهواره نیل وجود داشت که همۀ عناوینی را که مرتبط است با زنان عرب شامل نقش آنها در سیاست، اجتماع و بازرگانی علاوه بر عناوین سُنتی مُد و آشپزی و غیره را مورد بحث قرار می داد.

پیش از الجزیره شبکه ای لبنانی که درهایی را بسوی زنان در رسانه ها باز می کرد وجود داشت. کانالهای لبنانی زنانی را اجیر می کردند تا نمایش های صبحگاهی اروبیکس واخبار را ارائه کند. LBC ال بی سی و فیوچر دوکانال ماهواره ای لبنانی که در سال 1996 کار خود را آغاز نمودند و همچنین از زنان دکلته پوش برای عشق بازی مخاطبان خلیجی خود استفاده می نمودند که آنها عادت به دیدن زنان برروی صفحه های تلویزیونی خویش نداشتند. (ساکر، 94،2007).

ساکر در کتابش از نجات شرف الدین از تلویزیون فیوچر نقل می کند که او بخاطر دارد یک کارگردان لبنانی را در حال گفتن به ارائه دهندگان زن که بینندگان آنها می خواهند ببینند نه به آنها گوش دهند اضافه می کند که جِبران توینی یک بار به یکی از خبرنگارانش در النهار گفت که تلویزیون بر پایه نظام ستاره ای کار می کند و اختیار زنان را از طریق زیبایی شان در دست دارد. (99)

لیکن دو راهی زنان تحت عنوان زیبایی در پس عقل و هوش یک موضوع انحصاری رسانه های غرب نیست واین مطلب یک پدیده بین المللی است گرتاوان ساسترن موردی است واضح از این قضییه.

هنگامیکه میزبان محترم اخبار گرتاوان ساترن از CNN به فاکس FOX در اوایل سال 2002 نقل مکان کرد او نه تنها آرایش داشت بلکه صورتش را جراحی کرده بود تا جوانتر و زیباتر به نظر برسد. هنگامیکه نمایش جدید او برای اولین بار در رکورد نمایش داده شد موهایش را بطور متداول کوتاه کرده بود و پشت میزی نشسته بود بطوریکه تماشاچیان می توانستند دامن کوتاه و پاهایش را ببینند.

قبل از جراحی اش وان ساترن یک علامت بطور فزآینده ای نمایان بود و این امید را پیش روی قرار می داد که زنان ترقی کردند. شما معتقد می شوید که او این کار را در تلویزیون انجام داده است زیرا که او آنقدر زیاد باهوش بود که بهترین تجزیه و تحلیل گر قانونی(حقوقی) روی آنتن بود. لیکن جراحی اش نماسازی کرد آنچه را که بساری از تحلیل گران دهۀ ها مورد بحث قرار داده بودند و آن این بود که آن طوری یک زن به نظر می رسد بسیار مهمتر است از آنچه که او می باید بگوید. اویک یاد آورنده اسفباری از نابرابری زنان شده بود و با هوش بودن، باهوشتر بودن، باهوشترین بودن کافی نیست (آرمسترانگ، 200). با تلاش برای صورت زیبای دیگری شدن وان ساترن در عوض مصدوم فرهنگی دیگری شد. اگر به مورد رسانه های عربی برگردیم این ارزش را دارد که آنچه را که انگیزه هایی در پشت تجدید نیرو در زنان عرب در ایستگاههای تلویزیونی در دو دهۀ اخیر را دارد ملاحظه کنیم. روزنامه نگران زن عرب ثابت کردند که با مردان مساوی هستند و در بعضی اوقات مؤثرتر وتأثیر گذارتر می باشند.

در یک بررسی از هشت کشور عربی در ماه اوت 2004 تماشاچیان هر دو جنس به نام های خدیجه بن قنا از الجزیره ومنتهی ال رمهی از العربیه بعنوان پنج گوینده خبر تلویزیونی ترجیح داده شده بودند. (ساکر 95،2007).

با وجود کشمکش بین حزب الله و اسرائیل در تابستان 2006 بعنوان یک مطالعه موردی روزنامه نگاران زن لبنانی با بمب، گلوله و موشک مواجه شدند و از پوشش همکاران مرد خود پیش گرفتند. اولین بودن در صحنه ها، روزنامه نگاران زن از جنسیتشان که در اختیارشان گذاشتند دسترسی آسانتر به پناهگاه ها جایی که از اکثر زنان و بچه ها در آنجا تجمع کرده بودند تا از بمباران اسرائیل فرار کنند و آنها را قادر ساخت تا تصاویری از تراژدی انسانی را منتشر کنند.

نمونه های بسیاری از روزنامه نگاران دلیر زن عرب می توان ارائه داده شود که بعضی از آنها با مرک، خطر و کشتار جمعی مواجه شدند.

الف-لقا عبدرازک از ایستگاه عراقی الشرقیه در عراق در ماه اکتبر 2004 کشته شد.

ب-می چید یاک از LCB سوژه یک کشتار ناموفق از بمب گذاری در ماشین در سپتامبر 2005 بود. او زنده ماند در حالیکه پاو دستش رااز دست داده بود.

ج- اتوار بهجت یک روزنامه نگار عراقی شجاع همراه با دوهمکارش کشته شد در حالیکه بمب گذاری یک حرم دینی را در عراق در فوریه 2006 پوشش می دادند.

د- لیال نجیب عکاس بیست و سه ساله لبنانی که در محلی هنگامیکه یک موشک اسرائیلی در نزدیکی تاکسی که اودر آن حرکت می کرد در جنوب لبنان در طول جنگ اسرائیل علیه لبنان در ماه ژوئن 2006 اصابت کرد کشته شد.

ه- نانسی ال صبا از ایستگاه لبنانی نیو به نظر می رسید یک روز بعد از اصابت موشک های اسرائیل که در محل او در پشت بام یک ساختمان در حومه جنوبی بیروت در ماه اوت 2006 ناپدید شد. اما چند روز بعد او نشان داده شد در حالی که هواپیماهای جنگی اسرائیل که در حال پرواز در ارتفاع پایین در همان منطقه بودند زمانی که او برگشته بود تا این ویرانی ها را پوشش دهد فرار می کرد.

و- ریما مکتبی از تلویزیون العربیه بر نمونه های پیرامون شغل اولیه اش بعنوان یک دختری که برنامه آب و هوا در تلویزیون را داشت و میزبان نمایش بازی بود و غلبه کرد و این چالش را با شجاعت و تصمیم در برگرفت تا به دفت جنایات جنگ اسرائیل را بر علیه لبنان در سال 2006 منتشر سازد.

ز- نجوا قیسم از تلویزیون العربیه با شجاعت تضاد را در سال 2006 گزارش کرد گرچه او در حالیکه هجوم نیروهای متحد را به عراق در سال 2003 پوشش می داد زخمی شد او در دفتر العربیه بغداد بود هنگامیکه این مرکز بوسیله یک بمب ماشینی در اکتبر 2004 مورد تهاجم قرار گرفت.

لیکن این موارد در همۀ کشورهای عربی مخصوصاً درکشورهای محافظه کار مثل عربستان سعودی وسودان بطور مثال نمی تواند دیده شود.

درروز سوم ژون 2009 پلیس اخلاقی سودان یک روزنامه نگار زن به نام لبنان الحسین را بخاطر پوشیدن شلوار دستگیر کرد این حقیقت که او همچنین بک روسری پوشیده بود او را نجات نداد. آنها در ملأعام او را تحقیر و سپس دستگیر کردند. پلیس با همۀ آنها برخورد کرد سپس دادگاه این زنان را به چهل ضربه شلاق در ملأعام بخاطر اینکه پوشش بدحجابی داشتند محکوم کرد همانطور که CNN گزارش کرد.

وکیل الحسین گفت که پوشیدن شلوار بهانه یک پوشش بوده است و دلیل واقعی برای محاکمه الحسین کارش برای ماموریت سازمان ملل بوده است و گزارشات او که از رئیس جمهور سودان محاکمه البشیر در برابر دادگاه جنایی بین المللی حمایت می کرد همانطور که به شوروق روزنامه تونسی در سپتامبر 2009 اعلام کرد.

روزنامه نگار زن سودانی دیگری به نام امل حببانی که مواجه با اتهاماتی در زمینه بدنام کردن پلیس هنگامیکه او مقاله ای در حمایت از حسین در اجرس الحّریه (زنگهای آزادی) روزنامه سودانی در اوت 2009 نوشت.

لیکن اگر این محاکمه مجازاتی برای یک زن بخاطر پوشیدن شلوار و یا اعمال آزادی شخصی اش بود این امر تمایز مُدام بر علیه زنان و سؤاستفاده جدّی از حقوق بشر در سودان را آشکار می سازد.

موارد مشابه و حتی سوءاستفاده بشتر می تواند در عربستان سعودی گزارش شود:

1-درماه مارس 2009 اخبار گزارش داد که روحانیون سعودی دولت را ملاقات کرده تا قدغن سازد که زنان در تلویزیون ظاهر شوند و تصاویر آنها در رسانه های نوشتاری ممنوع گردد که عمل را نشانه رشد تفکرات منحرف و منحط نامیدند. در نامه ای به وزیر اطّلاعات عبدالعزیز الخوجه سی و پنج روحانی اسلامی همچنین افزایش موسیقی و رقص در تلویزیون و نیز تصاویر زنان را در روزنامه ها و مجلات عمومی که آنها این امر را قبیح خواندند. محکوم کردند نیز آنها گفتند که این وزارتخانه ها اجازه واردات روزنامه ها و مجلات قبیح را که مملو از افکار منحرف وتصاویر زنان زیبا برروی جلد آنها و درون آنها را داده است و همچنین تاکید کردند که هیچ زن سعودی نباید در تلویزیون به هر صورتی حضور داشته باشد (AFP، 24 مارس 2009).

2- اجازه نداشتن به رانندگی یا حضور در کنفرانس های مطبوعاتی فقط تعدادی از موانع هستند که روزنامه نگاران زن در عربستان سعودی روزانه با آن مواجه هستند. روزنامه نگاران سعودی به نام امجاد ردا (رضا) به روزنامه الحیات گفت: یک روز در حدود ده سال پیش من از ارتقاء ام به معاون سردبیر مطلع شدم. بعد از دریافت تعارفاتی از جانب همکارانم این خبر ناگهان جنبه دیگری به خود گرفت. نامزدی من متوقف شد یا اگر بخواهیم از اصطلاح بهتری استفاده کنیم بواسطه تهدیدهایی برای استعفا از جانب کارمندان مرد در این روزنامه مبنی بر اینکه اگر من این پست را بپذیرم (الخمری سال 2008).

در حقیقت داستان او نمونه ای است برای روزنامه نگاران زن در کشوری که حتی مجلات زنان بوسیله مردان اداره می شود.

کلیشه سازی زنان در عرب در رسانه

این نکته مهم است که توجه کنیم که زنان بعنوان اشیاء جنسی بوسیله رسانه ها در سرتاسر جهان نشان داده می شوند. در حقیقت کلیشه سازی منفی از زنان و نقش های جنسیتی خشک جلوی آنها را از داخل شدن در بخش هایی که مردان بر آنها تسلط دارند و یا دست یابی به پست های مدیریتی بالا را می گیرد.

(کوفی عنان، 2005، 12-5)

کلیشه سازی زنان عرب واقعیتی هم در رسانه های عربی و هم در رسانه های غربی می باشد.

الف-رسانه های غربی

برای دهۀها است که رسانه های غربی زنان عرب را بصورت یا پوشش دار، محافظه کار، وتسلط یافته بوسیله مردان ویا به عنوان اشیاء جنسی که رقص های شرقی تحریک آمیز انجام می دهند تا مردان را سرگرم کنند نشان داده اند. مسلط ترین تصویر که امروزه شیوع دارد عبارت است از تصویری که زن بصورت پوشیده، محبوس در خانه، و تحصیل نکرده می باشد که برای برداشتن اولین گام هایشان به سوی رهایی به کمک نیاز دارد. آن تیپ ها بی شک در دنیای عرب وجود دارد و نیز زنان با تحصیلات بالا آزاد و حرفه ای که هنوز در مقابل ارزشهای محدود کننده اجتماعی تقلا می کنند.

1-سینما

تاریخ آشکار می سازد که از آغاز سینما فیلم های هالیوود زنان عرب را تحقیر، دیوگونه و شهوانی به نمایش گذاشته است. پرواضح است که فیلمسازان این تصاویر را خلق نکرده اند بلکه وارث کلیشه های عربی که از قبل در اروپا وجود داشته هستند. در قرون هیجدهم و نوزدهم هنرمندان و نویسندگان اروپایی ترجمه های داستانی از زنان در حالیکه حمام می کردند و یا اشیاء تسلیم شونده بیگانه بودند ارائه کردند. این صورت کلیشه ای بعنوان تصویری معتبر پذیرفته شد ویک بخش محو نشدنی از فرهنگ عامه اروپا می شود( آلولا، 1986، شاهین، 2001).

عربستان هالیوودی جایی است که دختران برده جوان برکاناپۀ نرم دراز کشیده و پاهای باریک خودشان را دراز می کنند و آماده هستند برای هر فرد خارجی خوش تیپ که به درون این اتاق وارد شوند. (زینسر 1961).

شاهین در کتابش تحت عنوان چرخه عربهای بد متذکر می شود که در شب های عربستان تخیّلاتی نظیر شیخ (1921)، دختر برده (1947)، و جان گلد فارپ لطفاً بیاخانه (1964)، زنان عرب که بعنوان از پوشش های شفاف یا زلم زیمبوهای قابل فروش و ناراضی که برروی کوسن های تزیین شده . (شاهین 2001، 23).

این جریان در هزاره سوم هم ادامه دارد. در بازسازی دیزنی از دور دنیا در هشتاد روز (2004) بطور مثال آرنولد شووارزینگر شاهزاده هپی را که یک شیخ خاورمیانه ای که دارای صد و خرده ای زن است به تصویر می کشد این امر بدین معنی است که فیلم ها و همچنین نمایش زن عرب را بعنوان یک برده برای سکس و همچنین تصویر یک تروریست بعد از واقعه یازدهم سپتامبر را ادامه می دهند.

2- روزنامه ها

یک پژوهش نامه به هدف تجزیه و تحلیل کردن امریکا مقالات روزنامه بین المللی پیرامون زنان عرب ومسلمان از تاریخ یازده سپتامبر 2001 تا یازده سپتامبر 2005 با هدف فهم بهتر از اینکه چگونه زنان پوشش را به تن می کنند در رسانه های غربی ارائه شده است و دریافتند که دوره های زمانی که گزارشگران به آن سوی این کلیشه نگاه انداختند و به این دانش رسیدند درباره زنان عرب و به آنها اجازه دادند تا صحبت کنند خواه مظلوم و قربانی شده خواه به یک اَبر زن عرب ومسلمان در زندگی واقعی نیست. خوانندگان هنوز قادر به دریافت ارائه دقیق و استوار از شخصیت های مختلف زندگی عقاید چنین زنانی نبودند. (الطنطاوی 29و 28).

3- نمایش های تلویزیونی

نمایش های تلویزیونی بر درک مردم مغرب زمین و نگرش پیرامون جریانات متعدد نفوذ دارد بنابراین اکثر سوء برداشت ها پیرامون زنان عرب بوسیله جریان اطلاعات از طریق ایستگاههای تلویزیونی باعث می شود.

بطور مثال در روز بیست وهشتم ماه سپتامبر 2009 اُپراوین فیری سفیر خوش قلب یونیسف آوازه خوان مشهور لبنانی به نام نانسی اَجرم در نمایش تلویزیونی اش در ایستگاه CBS را میزبانی کرد. در آن نمایش وین فیری به لبنان بعنوان کشوری که عمیقاً محافظه کار است اشاره کرد و یک مستند را ارائه کرد که در آن زنان لبنانی را که محجبه هستند درست شبیه زنان افغانی ودر تقابل با سبک نانسی اَجرم و حرکتهای رقص او نشان داده می شد.

مستند اُپرا مسلماً زنان لبنانی را بد ارائه کرده است که آنها متجّددترین زنان این منطقه می باشند. در حقیقت سبک ومُد نانسی اَجرم بخش عظیمی از زنان لبنانی را ارائه می کند. آمار ESCWA نشان می دهد که 75% زنان لبنانی بی حجاب هستند و آزادی لباس دارند. ثبت نام زنان در آموزش عالی از ثبت نام مردن پیشی می گیرد و 44% در مقایسه با 40% مردان می باشد (ESCWA 19،2004).

ب- رسانه های عربی

سوء برداشت های یکسان از زنان وارائه آنها بصورت اشیاء جنسی در رسانه های عربی دهۀ ها است که دیده می شود. منتقدین با این تمرکز روی بدن های زنان مواجه می شدند که در رسانه ها متداول بود و در نیاز متّبری از تصاویری از زنان بعنوان مادر، همسر، و مشارکت کنندگان فعال در جامعه وجود داشت. ملکه رانیا از اردن که یکی از این منتقدین بود چالش رسانه ای زنان عرب را راه انداخت تا بخاطر سران کانال های ماهواره ای بیاورد و دیگر رهبران رسانه ای که آنها نقشی در تصحیح این سوء برداشتها درباره زنان عرب وتلاش هایی را تشویق می کرد برای تغییر کلیشه های جاری که روی آنها و با روشی راهبردی تر اثر گذاشته بود را داشتند.

(وب سایت رسمی ملکه رانیا، 2005).

رسانه های عربی پاسخ می دادند بوسیله توسعه مثبت تر تصاویر زنان که زندگی روزمره را منعکس می کند از طریق ارائه زنان در دنیای عرب بعنوان همسرانی مطیع که با خوشحالی از محصولاتی که فروخته می شدند استفاده می کردند. تمرکز بسیارزیادی روی زنان خانه دار وجود داشت و توجه بسیار کمی به زنان بعنوان کارگران یا رهبران سیاسی ارائه می شد.

بنابراین تمرکز رسانه های عربی تغییر جهت داده وبه سمت تصویری متفاوت رفته است ولی هنوز جهت گیری کلیشه ای دارد.

1-سینما و فیلم ها

مُدل از زنان که در سینمای عرب در فیلم های مصری در طول دهۀهای برون داد سینمای مصر یات می شود. پژوهشگران تصویر زنان را در فیلم های مصری مورد مطالعه قرار دادند وبه نتایج زیر رسیدند:

1-فیلم هایی که ما بین سالهای 1962و 1972 (410 فیلم) تولید شدند تنوع زیر را برحسب درصد نشان دادند:

4/43% هیچ حرفه ای

20% خانه دار، همسر، مطلقه، بیوه

5/20% زنان کارگر

5/10% اشتغال به تحصیل

5/9% هنرمند

مهمترین و همچنین بالاترین درصد از آن زنانی است که هیچ حرفه ای ندارند یعنی زنانی که صرفاً زن هستند.

در حقیقت زن بعنوان صرفاً زن بودن توضیح دهنده بیش از 80% نقش زنان در فیلم های تجاری عربی می باشند واین به تصویر کشیدن بزرگترین تأثیر را روی عامه مردم داشته است.

در چنین فیلم هایی زن عبارت است از یک شیطان مکار که دنبال هیچ چیزی به جز لذّت، ازدواج ویا فرا ازدواج نیست. همۀ آن چیزیکه اومی خواهد این است که مردی را بگیرد و هر مردی از آن جایی که این بالاترین هدف هر زنی می باشد (UNDP، 2005،157).

2-پژوهش دیگر برای همان گزارش UNDP سی و یک فیلم را که مابین سالهای 1990 تا 2000 تولید شده بود مورد مطالعه قرار داد وبه نتایج زیر رسید :

ارائه مبالغه آمیز خشونت که بوسیله و بر علیه زنان مرتکب شده است.

تعدادی از فیلم ها در این دوره زمانی که زنان را در صحنه هایی از سکس و خشونت به تصویر می کشد وتنفر شدید برای زنان را در بر دارد و عناوینی نظیر زن خطرناک، شیطان زن است، لعنت یک زن، شکنجه زن است و غیره را داشته است.

نقش های سیاسی که مشخصه اش در این نمونه است بسیار سطحی وغیره متقاعد کننده از آب در آمده است وبسیار اندک با نقش های واقعی زنان در زندگی دارد. آنها تقریباً زنان سیاسی را بعنوان یک دیکتاتور ارائه می کنند.

در طول دهه نود میلادی فیلم ها مشکلاتی را که زنان روستایی و کارگر در پیش روی دارند نادیده گرفته اند و این فیلم ها فقط روی زنان شهری و مدرن تمرکز کرده اند البته بدون منعکس کردن ابعاد متعدد و گوناگون شخصیت آنها بعنوان انسان.

نقش های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زنان بطور آشکار در این فیلم ها غایب بودند و نشان می دادند که سینمای عرب هیچ علاقه ای برای تکامل وضعیت زنان در جوامع عربی نشان نمی دهند (UNDP، 2005،157).

3-گزارش UNDP همچنین اثر سه فیلم را بعد از سال 2004 مورد بحث قرار می دهد.

الف-در نیمه دوم 2004 طوفانی فیلم سازی مصری و دنیای عرب بعد از فیلم مصری تحت عنوان باهب سیما است (من عاشق سینما هستم) که بوسیله اسامه فوزی کارگردانی شده است را شکست فریادی عامه پسند را بوجود آورد. این فیلم شخصیت یک زن قبطی را ارائه می کند که او از محرومیت جنسی به دلیل افراطی گری دینی شوهرش می باشد وداخل یک رابطه جنسی با مرد دیگری می گردد.

سانسورها ابتدا جلوگیری کردند از اینکه به این فیلم اجازه نمایش بدهند و سپس بعد از بُریدین چندین صحنه اجازه یافت و سپس بعضی از این برشها را کاهش داد. معهذا افراد و نهادهای خصوصی این فیلم را به دادگاه بردند و ودرخواست کردند که این فیلم ممنوع شود و مهم اینکه هم الازهر و و هم کلیسای قبطی بر علیه این فیلم ادعا کردند (UNDP، 2005، 157).

ب- دومین فریاد عمده در سال 2005 رخ داد و فیلم مصری را در برگرفت به نام البا حشت عن الحّریه (زنانی که به دنبال آزادی هستند) که بوسیله ایناس الدقایدی کارگردانی شده بود. این فیلم با مشکلات سه زن از مصر، لبنان ومراکش که در پاریس زندگی می کنند سروکار دارد و آنها به دنبال آزادی هستند که در کشورهای خودشان این آزادی را از دست داده اند. دسته دسته مقاله بر علیه این فیلم نوشته شد که این فیلم تحت عنوان زنان بدنبال سکس دوبله شد. پوسترهای این فیلم مورد تخریب قرار گرفتند و یک فراخوان عمومی برای مردم انجام شد که این فیلم را نبینند. کارگردان فیلم در معرض اتهامات دروغین زیادی قرار گرفت و چندین تهدید به مرگ را دریافت نمود (158).

ج- در سو ریه محمد مَلس فیلمی را کارگردانی کرد به نام باب المقام که درباره یک مورد حقیقی بود و این مورد در آلپو در آغاز هزاره جدید رخ داد هنگامیکه یک فرد جوان سوریه ای خواهرش را کشت بخاطر اینکه او عاشق خواندن آوازهای ام الکثوم در خانه بود. طبق نظر پدرش اگر او عاشق این ترانه ها بوده است لابد او عاشق بوده است واگر او عاشق بوده است اومرتکب یک عمل شرم آور شده است.

گزارش جمع بندی می کند و نتیجه گیری می نماید که سینمای عرب یک نقش دوتایی ایفاء می کند واین امر از ماهیت تجاری اش ریشه دارد. از یک طرف با استفاده از قدرت تصاویر متحرک که شکل های کلیشه ای را تهیه می کند و آن ارزشهای تمایزات جنسی را تعمیم می بخشد. در ضمن بویژه با سینمای جدید که در بیش از یک کشور عربی ظهور می کند آن پیام های متّرقی را می فرستد که منعکس می کند آرزوهای نسل های جدید زنان را که به دنبال آزادیند و طلب حق خویش به منظور اینکه نیروی بالقوه انسانی اکمل شان را تشخیص دهند بدون اینکه کوچک و خوار شمرده شوند (UNDP، 2005، 158).

6- گفتگوها و اخبار

اگر چه افزایش زیادی در تعداد زنان حرفه ای و متخصص در طی بیست ساله گذشته در دنیای عرب بوده است پوشش رسانه ای تکیه روی مردان بعنوان متخصصین در زمینه های بازرگانی، سیاست، اقتصاد، ورزش، و غیره بوده است. زنان عرب در اخبار به احتمال زیاد بعنوان قربانیان در ماجراهایی پیرامون حوادث، بلایای طبیعی و خشونت داخلی تا اینکه در ماجراهایی پیرامون توانایی حرفه ای آنها و خبرگی آنها مورد بحث قرار می گیرند.

زنان عرب می توانند در اخبار و گفتگوهای سیاسی بعنوان مجری دیده شوند ولی بندرت بعنوان رهبران سیاسی یا خبرگان دیده می شوند. البته این پوشش نامناسب زنان به نظر می رسد یک پدیده جهانی است.

براساس اطلاعاتی که از بررسی اخبار در هفتاد کشور در مناطق گوناگون جهان بدست آمده گزارشی بین المللی تحت عنوان چه کسی اخبار را می سازد نشان می دهد که در ماجراهای در زمینه سیاست و دولت فقط 14% از سوژه های خبری زنان هستند و در اخبار اقتصاد و بازرگانی فقط 20% آن را تشکیل می دهند. حتی در ماجراهایی که عمیقاً زنان را تحت تأثیر قرار می دهد نظیر خشونت های جنسی، این صدای مردان است (64% سوژه های خبری) که غالب است در حالیکه زنان بیش از دو برابر مردان بعنوان قربانی باید به تصویر کشیده شوند. آن گزارش می افزاید که زنان اخبار را می سازند نه بعنوان چهره هایی از قدرت بلکه بعنوان افراد مشهور (42%)، سلطنتی (33%) ویا بعنوان افراد عادی خبرسازان زن تعداد آن نسبت به مردان فقط در دو مقوله شغلی از مردان بیشتر است خانه دار (75%) و شاگرد(51%) .... فقط 21% سوژه های خبری افرادیکه با آنها مصاحبه شده است ویا اینکه آنهایی که اخبار درباره آنها است- زن هستند. (GMMP، 2005 32-30).

مصر یکی از آن کشورهای عربی است که به این گزارش ملحق می شود. نتیجه بررسی اخبار مصری در تاریخ خاص بررسی شانزدهم فوریه 2005 عبارت بود که در ذیل می آید بدون شمردن گزارشگران و مجریان چهل زن در اخبار ظاهر شدند در همۀ رسانه های مصری در مقایسه با 260 مردی که ظاهر شدند. پژوهشگر مصری بعد از آن اظهار نظر کرد که عجیب است- اگر آن را به طور ملایم بیان کنیم-که نیمی از جمعیت تقریباً بطور کامل نادیده گرفته شده اند.( GMMP 2005، 80).

این گزارش دریافت که حتی در گفتگوها وگزارشات حرفه ای عقیده خبرگان در اخبار شدیداً مرد گونه است. مردان 83% خبرگان را و 86% سخنگویان را تشکیل می دهند. در مقام قیاس، زنان در یک ظرفیت شخصی ظاهر می شوند-بعنوان شاهدان عینی (30%) ارائه کنندگان نظرات شخصی (31%) یا بعنوان نمایندگان عقیده عامه(34%) این گزارش نتیجه گیری می کند که دنیایی که ما در اخبار می بینیم دنیایی است که در آن زنان در واقع نامرئی هستند(GMMP، 16،2005).

پروژه کاخ سفید همچنین سه پژوهش را انجام داد تا حضور زنان را در گفتگوهای صبح یکشنبه در پنج شبکه مهم یعنی، NBC,FOX,CNN,CBC,ABC دریابد.

اولین گزارش چه کسی دارد صحبت می کند دریافت که مردان نه به یک زنان در این چنین نمایش های هستند. (پروژه کاخ سفید، 13،2005).

گزارشی که به دنبال آن آمده است دریافت که پیشرفت اندکی وجود دارد –زنان فقط 13% همۀ حضور مهمانها را در گفتگوها تشکیل می دادند و اکثریت زیادی از مهمانها هنوز سفید پوست و مرد بودند. (پروژه کاخ سفید، 1،2002).

در مطالعه سال 2005 که تحت عنوان چه کسی اکنون صحبت می کند دریافت که بیش از نیمی از برنامه های خبری صبح یکشنبه حتی یک زن در آنها وجود نداشت. (پروژه کاخ سفید، 7،2005).

بنابراین ما می توانیم نتیجه گیری کنیم که عدم حضور زنان در اخبار و گفتگوها یک جریان بین المللی است.

زنان در برنامه های ورزشی

قهرمانان زن عرب همچنین حضور کوتاهی در رسانه ها دارند. همانطور که معلوم است ورزشها عرصه های محدود برای زنان در عربستان سعودی می باشند و برای زنان عرب آسان نیست تا قهرمان شوند در کشورهای عربی محافظه کار جایی که ورزش بعنوان یک حرفه شرم آور برای زنان به حساب می آید.

هنگامیکه زنان عرب برای اولین بار وارد حوزه ای از ورزش ها که بطور سنتی مال مردان بود داخل شدند آنها با یک جمعیتی که آنها را تحقیر می کردند مواجه گشتند. درک گسترده عامه این بود که ورزشها چیزی هستند که مخصوص مردها فقط شدند. این امر همراه با لباس دال بر این بود که اینها تناقض دارند با هنجارهای فرهنگی و اعتقادات مذهبی که موانع فلج کننده ای را برای زنان عرب بوجود می آورد هنگامی که تلاش می کردند تا داخل دنیای ورزش بشوند.

برنامه انگلیسی الجزیره قهرمانان زن عرب را پوشش می داد که برای المپیک 2008 تمرین می کنند. دونده مراکشی، بوکسورهای فلسطینی، راننده اتومبیل مسابقه ای قطری و بازیکنان فوتبال مصری نمایش داده شدند. در میان دیگر عناوین این برنامه تضادی را که این زنان با آن مواجه بودند بخاطر زن بود نشان در ورزش بویژه در رابطه با پوشش آنها مورد خطاب قرار دادند. حتی در کشورهای عربی مدرن تر قهرمانان زن عرب هنوز ارتقاء و حضور در رسانه های عربی را ندارند. این امر همچنین بعنوان یک پدیده بین المللی ثبت شده است.

گزارشی که به هدف مطالعه پوشش ورزشی در سه شبکه در لوس آنجلس بود نتیجه گیری کرد که فقط 9% اوقات پخش برنامه به ورزش زنان اختصاص داده شده بود در تقابل با 88% که به قهرمانان مرد اختصاص داده شده بود. قهرمانان زن حتی بدتر در نمایش ورزشی ملی ESPN مرکز ورزشی بودند جایی که آنها درست بیش از 2% اوقات پخش را به خود اختصاص داده بودند (دان کن و مسنر، بیداری رسانه ها).

دان کن متذکر می شود که مفسرین (97% آنها مرد هستند) از زبان متفاوتی استفاده می کنند هنگامیکه درباره قهرمانان زن صحبت می نمایند. بطوریکه مردان بصورت بزرگ، قوی، درخشان، تهاجمی و زنان اغلب بصورت خسته، مایوس، دستپاچه، آسیب پذیر و عصبانی توصیف می شوند. مفسیرین همچنین مردان را با نام فامیلی صدا می کنند و زنان را با نام کوچک مورد خطاب قرار می دهند. دان کن چنین بحث می کند که این امر قهرمانان زن را تا حد نقش بچه ها کاهش می دهد و حال آنکه وضعیت بزرگسالان را به قهرمانان مرد سفید پوست می دهد.

زنان عرب در تبلیغات

مثل دیگر جریانات ارائه زنان عرب در تبلیغات آینه ای از جریانات گوناگون فرهنگی در منطقه عرب می باشد.

تبلیغاتی که در عربستان سعودی نشان داده می شود باید زنان محجبه را نمایش دهد. تبلیغاتی که برای کویت، دوبی، و دیگر بازارهای خلیج فارس ارائه می شود از طرفی تلاش می کند تا چیزهایی را درهم کند و گیج کند و اغلب برای مُد وجذاب ولی محافظه کار که بطور فزآینده ای جریانی در میان نخبگن در این منطقه می شود.

برای تبلیغاتی که برای خلیج فارس مورد نظر قرار می گیرد زنان می توانند غیر محجبه وبا لباس آزاد باشند ولی مردان در همان صحنه نشان داده نمی شوند. در مورد خاورمیانه زنان مدرن تر و آزادتر نمایش داده می شوند. در لبنان چهره های سکسی و شهوت برانگیز در اکثر تبلیغات نشان داده می شوند.

در مصر گرچه تقریبا 80% زنان مصری در ملأعام امروزه حجاب دارند ولی بسیار نادراست که یک زن محجبه را در یک آگهی تبلیغاتی که هدف آن بازار مصر است را مشاهده کنیم. لیکن داستان این روزها در ماهواره نیل متفاوت است.

در اینجا چندین مثال از ایستگاه MBC4 داریم که مالکیت آن بوسیله بازرگانان سعودی است و مخصوصاً برای برنامه های امریکایی در ماهواره نیل روی آنتن می رود.

در طول تابستان 2006 یک آگهی تبلیغاتی KFC یک گروه از زنان جوان و زیبا را نشان می دهد که از مرغ سوخاری خود لذت می برند و سپس تغییر کرده و به صحنه ای مجزا می رود از مردان جوان که جوجه هایشان را در کاناپه می خورند و سپس بیرون رفته و به یک ماشین اسپورت می رود

در طول تابستان 2007 یک آگهی تبلیغاتی که به زبان عربی است روی یک مادر جوان و محجبه و زیبا که سرتاسر ملبس به لباس سفید است تمرکز می کند در حالیکه سوپ را (Knorr) به خانواده اش در شادی کامل خانگی سرو می کند. در آگهی تبلیغاتی دومی (دیگری) یک مدل آرایش شده در یک لباس سکسی یک سون آپ را پرتاپ می کند در حالیکه او در ساحل یک چشمه و فواره عمومی در حال حمام آفتاب است

زنانی که تابوها را بحث می کنند

پخش ماهواره ای فرصت عالی ای را برای زنان عرب برای دسترسی به اطلاعات و دانش از طریق سرویسهای گوناگون ماهواره ای فراهم آورده است. زنان به کانالهای ملی و بین المللی دسترسی دارند و آنها را قادر می سازد تا عناوینی را مورد بحث قرار دهند که سابقاً تابو در نظر گرفته می شدند البته مطمئناً در همه کشورهای عربی این امکان برقرار نیست.

ازاین لحاظ ما می توانیم دو مورد متفاوت را متذکر شویم.

1-درماه اکتبر 2009 دو روزنامه نگار زن در عربستان سعودی به شصت ضربه شلاق بخاطر شرکت درتولید یک برنامه تلویزیونی به نام خط قرمز پررنگ محکوم شدند. این امر رسوائی زیادی را در عربستان سعودی بوجود آورد هنگامیکه یک مرد سعودی زندگی جنسی غیر از ازدواج خود را توصیف کرد و پیرامون اینکه چگونه زن های سعودی را برای سکس بلند می کرده صحبت کرد.

در آن برنامه که در ژوئیه 2009 در کانال ماهواره ای لبنانی LBC پخش شد ما زن عبدالجواد حضور بهم رسانید تا زندگی جنسی فعالی را توصیف کند و اسباب بازهای جنسی را نشان که بوسیله ایستگاه تیره و تار شده بود. دادگاه عبدالجواد را به پنج سال زندان و هزار ضربه شلاق محکوم کرد و دفترهای LBC در عربستان سعودی بسته شد. (AFP، 24 اکتبر 2009)

در حقیقت این مورد کشور ماورای محافظه کار را رسوا کرد جایی که چنین صحبت هایی عمومی درباره سکس، تابو است وجنس ها شدیداً از یکدیگر جدا هستند.

2-مورد دیگر عبارت است از نمایش محبوب مصری به نام کلام کبیر (صحبت بزرگ) از سال 2006 هر شب شنبه در ساعت یازده و نیم در کانال ماهواره ای مصری به نام ال محور یک بانوی محجبه به نام دکتر هدی کتب نمایش آموزش جنسی را برای گروههای سنی متفاوت فراهم می آورد. تین ایجرها و زوج ها که در شرف ازدواج هستند آنهایی که به تازگی ازدواج کرده و مشکلات جنسی دارند و آنهایی که صرفاً زندگی جنسی خودشان را می خواهند تقویت کنند و غیره.

کتب با شجاعت درباره سکس صحبت می کند در یک جامعه محافظه کار و حتی بدوی که هنوز هم تاکنون ختنه زنان را انجام می دهند.

دلایل خوبی وجود دارد که معتقد شویم که کانال های ماهواره ای می تواند بهترین محل برای تغییرات فرهنگی در دنیای عرب امروزه باشد. در حالیکه تعدد کانالها که بوسیله ماهواره ارائه می شود رشد گفتمان آزاد را در جامعه عرب در مقیاس زیاد ضمانت نمی کند ولی فضا را برای برنامه هایی که سوژه های تابو را مورد بحث قرار می دهد افزایش می دهد که تماشاچیان می توانند بطور مستقل جستجو کنند.

بعلاوه ماهیت مشارکتی برنامه های زیاد ماهواره ای-تاکید روی برنامه های تماشاچی و عناصر زنده-تماشاچیان را تشویق می کند تا حقشان را برای بیان حرفهای خود اعمال کند. بعلاوه پیشرفت های سریع در کیفیت تولید محتوا و آزاد در برنامه ریزی ماهواره ای عرب در طی سالهای گذشته برنامه هایی که با تابو سروکار دارند را ارائه می دهد با قدرت و اطمینان که سابقاً غیر قابل دسترسی بود.

ساختارهای اجتماعی

روابط مردسالاری در جوامع عربی بطور کلی حاکم است اگر چه تفاوتهایی میان این جوامع وجود دارد.

ساختارهای مرد سالاری در منطقه قبل از استعمار متحدالشکل نبودند (ساکر، 2002) ولی با این وجود مدل غربی دولت ملی تکمله ای با مفاهیم جنسیتی شهروندی اش مدلی اجباری برای دولتهای خاورمیانه که از استعمار سربرآورده اند می شود جایی که این مدل اجباری برای دولتهای خاورمیانه که از استعمار سربرآورده اند می شود جایی که این مدل برنظام های جنسیتی لایه اجتماعی تحمیل شده بود. تقاطع منتج از پدر سالاری ها یک اندازه حرکت مخصوص به لحاظ تاریخی از کنترل فزآینده که بر زنان بوسیله مردان، خانواده ها، جوامع و دولت اعمال می شد خلق شده (ساکر، 7،2004)

تاکنون زنان عرب هنوز قربانی تمایزات اجتماعی مسلماً هستند-نه تنها قربانی حاکم بودن مردان-هیچ جا در دنیای عرب زنان از حقوق و آزادیهای مساوی و فرصت های برابر با مردان لذت نمی برند.

خانواده در پی آن است که اولین نهاد اجتماعی باشد که روابط پدرسالارانه ارزشها و فشارها از طریق تمایزات جنسیتی را باز تولید می کند. چنین فشارهایی برزنان خشونت را در اوقات بحران افزایش می دهد هنگامیکه یک زن در معرض مراقبت می شود. حق مرد در اختیار روی بدنش، مشاهده آن، استفاده از آن، پنهان کردنش، تکذیب و تنبیه اش همگی بیشتر آشکار می شود. این خشونت به نوبه خود نقشی ایفا می کند یا مونث سازی فقر، فلاکت سیاسی، وابستگی، تسلط و بیگانگی را تشدید کند. (UNDP، 15،2005).

جوامع عربی تمایزات خودشان را بر علیه زنان از دوران بچگی از طریق ترسیم نقش ها واعمال متفاوت برای پسرها و دخترها شروع می کنند. این امر در منزل، مدرسه، دانشگاه ادامه می یابد و در فرصتهای شغلی خاتمه نمی یابد.

مقیاس های متفاوت تمایزات بر علیه زنان زندگی روزمره عرب را پر می کند.

1-درکشورهای حوزه خلیج فارس این زنان نیستند بلکه محافظین مردشان هستند که قدرت تصمیم گیری جریاناتی نظیر اینکه آیا آنها کار کنند و سفر کنند و یا با کی ازدواج کنند را دارند. البته این مورد یافت می شود ولی بندرت دردیگر کشورها نظیر لبنان، تونس و سوریه و غیره را دارد.

2-دسترسی به تعلیم و تربیت مشکل جدی برای زنان در بعضی از کشورهای عربی می باشد ولی در دیگر کشورها زنان تحصیلات بهتری نسبت به مردان دارند لیکن مشکل واقعی آنها عدم حضور و وجود فرصت ها برای استفاده از تحصیلاتشان و دانششان هنگامیکه فارغ التحصیل می شوند می باشد.

3-سطح سواد در میان زنان در دولتهای عربی بطور قابل ملاحظه ای پایین مانده است. اگر چه با شروع قرن بیست و یکم سطح سواد بالاتری در میان زنان بزرگسال نسبت به مردان در امیرنشین های خلیج فارس یعنی قطر وامارات متحده عربی یافت می شود ولی در جاهای دیگر در این منطقه این نسبت برعکس می شود سطح بی سوادی در میان زنان به 76% در یمن 65% در مراکش 57% در مصر 44% در الجزیره و 34% در عربستان سعودی می رسد. (UNDP، 210،2001)

بنابراین تمایزات بر علیه زنان بطور قابل ملاحظه ای از کشوری به کشور دیگر فرق می کند. این امر همچنین در موارد سیاسی و حقوق مدنی، حقوق خانواده و دسترسی به تحصیلات و مشاغل و یا بطور عمومی تر در محدودیت های بر زنان بوسیله رسوم اجتماعی سنتی تحمیل شده درست است. طبقات اجتماعی همچنین تمایزات اضافی را بر علیه زنان در بعضی از کشورهای عربی بوجود می آورند. در میان شانزده کشوری که در خاورمیانه و شمال آفریقا واقع هستند. ده تا از این کشورها کنوانسیون پیرامون همۀ شکل های تمایزات بر علیه زنان را امضاء کردند و نه تا از آنها تصدیق کردند. حتی در این کشورها تمایزات هنوز وجود دارد و حقوق سیاسی، تربیتی و بویژه شخصی زنان بشدت فرق می کند. (UNDP، 2002، جدول 31).

درمورد روزنامه نگاران زن تمایزات در بسیاری از کشورهای عربی واضح است مخصوصاً عربستان سعودی که صبر یا جوهر بطور مثال سردبیر روزنامه

Daily Saudi Gaze بود. جوهر گزارش می کند و داستانش را چنین می گوید: من سرراهم برای حضور در یک کنفرانس مطبوعاتی بودم هنگامیکه یک نگهبان به من اجازه نداد که داخل شوم زیرا که زن هستم. بنابراین من گفتم که من یک زن نیستم بلکه یک روزنامه نگار هستم که می آید به کنفرانس تا بطور رسمی نماینده روزنامه اش باشد ولی او پافشاری کرد و مدام تکرار می کرد که ما به زنان اجازه نمی دهیم داخل شود. (MENASSAT، 2008).

روزنامه نگاران زن در عربستان سعودی اجازه ندارند که رانندگی کنند حتی اگر کار آنها نیازمند انجام مقدار زیادی کار میدانی باشد. آنها هنوز مجبورند که تحت یک نام مستعار بنویسند ویا فقط از نام کوچک خود استفاده کنند و یا از نام پدرشان تا اینکه نام خانوادگی استفاده نمایند به منظور اینکه جلوگیری کنند از آزار مردی که هنوز این کار را شرمندگی زیادی می دانند که اسم یک زن در مطبوعات بیاید. اکثر روزنامه نگران زن هیچ نوع دیپلم روزنامه نگاری ندارند زیرا که هیچیک از دانشگاهها برای زنان برنامه های آموزشی رسانه ای ندارند از آنجائیکه این کار کاری نامناسب برای زنان در نظر گرفته می شود.

تشابهاتی در قوانین عربی که زنان را در مد نظر قرار می دهد بدین معنی است که برنامه های پیرامون چنین قوانینی در رسانه های عربی نباید بعنوان قوانینی خاص برای محلی خاص در نظر گرفته شود بلکه باید بعنوان پدیده های اجتماعی در نظر گرفته شود که نیاز دارد به اینکه اصلاح شود. بطور مثال قوانین محلی در زمینه طلاق، تجاوز، جرم شرافت یا حق مادر که ملّیتش را به فرزندانش منتقل کند در این منطقه تموج دارد و هیچ فرق زیادی مابین دولتهای عربی در این زمینه وجود ندارد.

زبان در بعضی از کشورهای عربی شروع به چالش ساختارهای سنتی کردند. اقدامات شانزده روزه در سال 1998 انجام شد تا تشویق کند رسانه های مصری، اردنی، لبنانی، فلسطینی و یمنی را که تابوهای طولانی مدت را بشکند پیرامون گزارش درباره خشونت بر علیه زنان که این امر خود مثال خوبی است. اقدامی که این زمینه رشد گزارشاتی که بدست آمد بوسیله یک گزارشگر جستجوگر برای روزنامه تایمز اردن رعنا حسینی که اولین نفر بود که پدیده به اصطلاح جرم شرافت بد.

پوشش حسینی از این شکل خشونت خانوادگی شواهدی را فراهم آورد برای یک دادخواست به هدف تغییر قانون اردنی که ملایمت و نرمی را برای مرتکب شدگان مرد چنین جرایمی وعده می داد نپذیرفت و در ماه نوامبر 1999 آن را رد کرد ولی حداقل جریان شرافت کشی به معرض نظر عامه مردم آورده شد (حسینی 2009).

در حقیقت زنان در منطقه عربی تجربه می کنند آنچه که خطر دوبل نامیده می شود آنها نه تنها در معرض محدودیت های گسترده در زمینه مشارکت مدنی و سیاسی که روی هر دو جنس اثر می گذارد می باشند بلکه مورد تکذیب قرار می گیرند در زمینه قوانین حالت شخصی که براساس شریعت اسلام در اکثر کشورهای عربی وجود دارد.

در حالیکه مردان در اکثر کشورهای عربی لازم نیست دلیلی را ارائه دهند اگر آنها زن هایشان را طلاق بدهند ولی زنان می بایست برای طلاق دادخواستی را ارائه دهند و مواردی را به دادگاه ببرند تا ثابت کنند که دلیل آنها درست است نظیر سوءاستفاده فیزیکی یا روانی.

در اینجا مثالی را می آوریم که نشان می دهد در بعضی از موارد رسانه های عربی مرد سالارانه تر از جوامع سنتی بودند.

پارلمان مصر تغییری در قانون طلاق در ژانویه 2000 تصویب کرد. تحت این ترتیب های جدید که یک زن می تواند از شوهرش بطور یک جانبه و بدون تأخیر طلاق بگیرد مشروط به اینکه او جهیزه اش را برگرداند و همۀ حقوق مالی اش را تسلیم کند بی اعتنای به طول ازدواجش و دلیل برای تصمیم گیری اش که آن را پایان دهد.

علیرغم حضور گسترده زنان در رسانه های مصری این اصلاح قانون طلاق بعنوان گامی برای آزادسازی زنان از بی عدالتی و ظلم ارائه نشده بود لیکن بعنوان جنگی بود که زنان در آن برنده شده بودند.

کارتون های روزنامه ای مردان را در زنجیر نشان می داد و یا بچه ها را هُل می دادند در کنار زنانی که سبیل داشتند.

روزنامه ایی که طرفدار دولت است به نام الاسبوع (هفته) یک تیتری داشت تحت این عنوان که عصر مردان به پایان رسیده است.

الوفر که بوسیله حزب مخالف منتشر می شود درباره این قانون گفت که هیچ کسی یک کلمه خوب هم ندارد تا درباره آن بگوید.

حقوق سیاسی

اگر چه زنان گامهای بزرگی بطور حرفه ای در طی قرن گذشته برداشته اند سیاست هنوز دنیای مردان باقی مانده است. موانع مهّمی در راه اینکه زنان بیشتری موقعّیت های رهبری سیاسی بیشتری را اتخاذ کنند وجود دارد-نه حداقل رویکرد و نگرش خود زنان (هانت، 2007).

در اکثر کشورهای عربی حقوقی سیاسی شهروندانشان زن و مرد بطور جدّی کاهش داده شده است. حتی هنگامیکه در قوانین این حقوق شناسایی شده است بندرت در عمل به آن احترام گذاشته می شود. نمونه های کلیشه ای دربان های حزب سیاسی ونقش هایی که جوامع انتظار دارند زنان به آنها تن دهند و فقدان منابع تعدادی از موانعی هستند که زنان را از دسترسی برای مناسب بلند پایه در دنیای عرب جلوگیری می کند.

فقط دو کشور عربی حق زنان را برای رأی دادن و انتخاب شدن نمی شناسند این دو کشور یعنی عربستان سعودی و امارات متحده عربی انتخابات برگزار می کند ولی زنان را تا همین اواخر در سال 2006 مستثنی کرده است.

بعضی از دولت های خاورمیانه حقوق سیاسی زنان را نسبتاً زود شناخته اند سوریه در سال 1949، لبنان در سال 1952، مصر در سال 1956، و تونس در سال 1957 وغیره. لیکن در یک محیط فرهنگی و اجتماعی مخالف دستیابی زنان و اعمال آزادانه حقوق سیاسی آنها بیشتر از فرمان های قانونی می برد تا تساوی جنسیتی در مشارکت سیاسی را یک واقعیت کند.

در حقیقت هیچ داده های جامع موجود نیستند درباره اینکه آیا زنان عرب مستقلاً رأی می دهند نسبت به اینکه دستور العمل های مردمی که در خانواده رهبری می کند را پیروی کند.

یک تناقض در انتخابات مجلس کویت در سال 2006 بود بطور مثال در حالی که زنان کویتی که برای اولین بار رأی می دادند بعد از دهۀها در حاشیه بودند بنیاد گرایان اسلامی را انتخاب کردند که حق آنها را برای رأی دادن تکذیب می کردند. هیچیک از از پنجاه وچهار زنی که برای انتخابات وجود داشتند در کویت در سال 2006 و 2008 این کار را نکردند. در سال 2009 فقط چهار نفر از شانزده کاندیدای زن که موجود بودند برنده شدند و در میان دو نفر از پنج کاندیدا انتخاباتی زنان در رأس قرار گرفتند.

زنان بیش از 54% رأی دهندگان مجاز در کویت را تشکیل می دهند ولی با این وجود فقط 35% از آنها در سال 2006 رأی دادند- اولین انتخاباتی که زنان می توانستند در آن شرکت کنند. مطالعه اخیر همچنین نشان داده است که در انتخابات سال 2008 فقط 3% از زنان رای دهنده رأی شان را به کاندیداهای زن دادند (اخبارUNDP، 31مه 2009).

بنابراین چنین دریافت شده است که تعداد اندکی زنان بعنوان پست اداری در دنیای عرب قرار می گیرند حتی هنگامیکه به آنها اجازه داده شده است بوسیله قانون که چنین کاری را بکنند و تعداد اندک تری منصوب شدند حتی پست های وزارتی را قبول کنند. حضور زنان در مجالس و پست های وزارتی دامنه اش از هیچ در اکثر کشورهای عربی تا حداکثر در حدود 12% در موارد نادر می باشد.

درمورد لبنان که بعنوان دمکرات ترین دولت منطقه به حساب می آید انتخابات مجلس که در ژون 2009 برگزار شد افشا کرد و آشکار ساخت یک کاهش چشمگیر و حائز اهمیت را در نقش زنان هم به لحاظ تعداد کاندیدا وهم به لحاظ پیروزی های انتخاباتی در تقابل با یک چرخش رای دهنده زن که در اکثر مناطق لبنان مشاهده می شود.

با ارزیابی نتایج انتخابات جریانات زیر ملاحظه می شود:

1-تعداد نمایندگان مجلس زن تا 35% در مجلس در مقایسه با سال 2005 کاهش یافته است و تعداد نمایندگان مجلس زن به چهار به صدوبیست و هشت کاهش یافته است که بسیار کمتر از کشورهای همسایه مثل سوریه که محدودیت سیاسی دارند می باشد و اینکه سی نماینده زن از دویست و پنجاه می باشد، اردن سیزده از صدو شصت و پنج ومصر سی و یک از هفتصد و هیجده نفر می باشد.

مهم است که توجه کنیم که صعود این چهار نماینده زن با میراث سیاسی آنها گره خورده است و تأثیر بستگان آنها به ظرفیت خود آنها نیست.

2-سطح مشارکت زنان بعنوان کاندیدا در انتخابات مجلس از سی و چهار زن در انتخابات سال 2000 به چهارده زن در سال 2005 کاهش یافته است یعنی اینکه درست 35% از تعداد کاندیداها به دوازده زن در انتخابات مجلس سال 2009 ختم یافته است یعنی کمتر از 2% کاندیداها.

3-برعکس چرخش رأی دهندگان زن از مردان پیشی گرفته است. مقایسه ای از چرخش رای دهندگان در این دورها که شاهد یک نبرد داغ انتخابات بسیار سیاسی دلالت براین دارد که زنان لبنانی کمتر از مردان فعال سیاسی و مشتاق نیستند. (رحبانی 2009).

بعضی از دولتهای عربی دیگر تحت نفوذ توصیه های امریکا تلاشی کردند تا زنان بیشتری را به قانون گذاری ملی و پست های بلند مرتبه دولتی نصب کنند. کشورهایی نظیر مصر، اردن، یا مراکش بطور مثال که ثابت کردند ماهرند در حفظ و نگهداری یک توازن ما بین استبداد و آزادی های دمکراتیک محدود و تغییرات جزئی در وضعیت زنان بدون مشکل زیادی کرده اند.

بحرین، کویت، عمان، و قطر با تردید در آن سمت در حال حرکت هستند دولت های آنها ظاهراً در کنترل کامل مرحله تغییر می باشند. عربستان سعودی بسیار محتاط در مبادرت کردن به هر نوع اصلاح اجتماعی یا سیاسی بوده است بنابراین از این روست که حکومت کردن یک حق ویژه مردانه ای در کشورهای عربی باقی می ماند ولی شایان توجه است که این امر در سرتاسر دنیا به جز چند کشور اسکاندیناوی دارای حقیقت است. تساوی صوری حقوق به سهولت به تساوی نقش های سیاسی برای مردان وزنان ترجمه نمی شود حتی در کشورهایی که زنان دارای بیشترین وضعیت آزاد می باشند.(تین کر، 5،2004).

امروزه زنان بیشتری در دولت نسبت به قبل وجود دارند ولی میانگین جهانی زنان در مجامع در سال 2008 4/18% بوده است ولی با این وجود حتی در نرخ جاری افزایش کشورهای در حال توسعه به برابری نمی رسند جایی که هیچیک از دو جنس بیش از 60% کرسی ها را تا سال 2045 اشغال نمی کنند. (UNIFEM، 17،2008).

تا چه اندازه رسانه ها به اختیار دادن زنان عرب در جریانات سیاسی کمک می کنند؟

برای پاسخ دادن به این سوال ما لبنان را بعنوان یک نمونه ارائه خواهیم داد زیرا که لبنان بعنوان لیبرال ترین و دمکرات ترین کشور در این منطقه به حساب می آید.

اقدام رای گیری در لبنان در سال 2009 مملو از زنان بود به جز جایی که در لیست های کاندیداها شمرده می شوند. اقدامات تبلیغاتی هم جناح مخالف وهم جناح طرفدار دولت تلاش کردند تا زنان را به طرف صندوق رای گیری بکشند.

در طول ماه مه 2009 نهضت میهن پرستانه آزاد که خربی است در جناح مخالف در لبنان تلاش کرد تا رای های زنان را از طریق آگهی ها جایی که یک زن وسوسه گر از بیل برد بیرون می آید که در کنار اتوبان های بیروت وجود داشت و احضار می داشت که زیبا باشید و رای بدهید. این امر جناح های طرفدار دولت را تحریک می کرد تا با اقدامات تبلیغاتی خودشان به آن پاسخ دهند و بیان می کرد که مساوی باش و رای بده گرچه دارای خصوصیات یک مدل سکسی می باشد. این اقدامات منجر به افزایش تبلیغات انتخاباتی مضحک یک مارک لباس زیر زنانه شد: زنی در لباس زیرابریشمی که تشویق می کرد به خاطر من رای دهید.

اقدامات انتخاباتی زنان را فراخواند به رای دادن ولی آنها به تعداد ملال آور کاندیداهای زن در لیست حزب شان دستپاچه نشدند.

یکی از چهار زن برنده به نام نایلا توئنی روزنامه نگار بود. لیکن اوبه بخاطر اقدامات رسانه ای اش اصلاً به مجلس راه پیدا نکرد. اما او کرسی پدرش را جبران که در یک بمب گذاری اتومبیل در سال 2005 کشته شده بود اشغال کرد. اکثریت زنان انتخاب شده زندگی سیاسی خودشان را بعد از یک مورد تراژیک آغاز کردند قتل شوهر، پدر یا برادر. روزنامه نگار توئنی بی پرده اظهار کرد که این وضعیت ما است و ما آن را تکذیب نمی کنیم.

جمع بندی و نتیجه گیری

فناوری های جدید بویژه فناوری رسانه ای می تواند بطور مساوی مورد استفاده قرار گیرد تا چیزهای یکسانی را به روشی یکسان انجام دهد، نابرابری را از فراموش شدن باز دارد، تنوع را به صدا درآورد، ویا انحصاری بودن را ترویج کند.

پیشرفتهایی که در زمینه فناوری اطلاعات انجام شد سود و زیان برای زنان به همراه دارد. در حقیقت فناوری های نو ممکن است مرزهای اجتماعی که ربط دارد با جنسیت افزایش دهد ولی امکان دیگری وجود دارد و این است که فناوری های خانه داری ممکن است انزوای زنان را در خانه هایشان بطور فزآینده ای زیاد کند. استقرار رسانه های نوین به عبارت دیگر مستلزم هم فرصت ها و هم چالش ها است.

در حقیقت تعداد افزوده شده زنان که در بخش ارتباطات کار می کنند به دستیابی افزوده شده به قدرت و تصمیم گیری در سازمان های رسانه ها ترجمه نشده است زنان قادر به اثر گذاری روی خط مشی رسانه ها نیستند.

اگر چه تعداد روزنامه نگاران زن عرب بطور همزمان افزایش یافته است ولی هنوز فقدان حساسیت جنسیتی در خط مشی و برنامه رسانه ای وجود دارد.

در عوض ارتقائی افزوده از مصرف گرائی وجود دارد. حضور زنان در پشت صحنه در بیشتر داستانهای که از منظر زنان رهبری می شود خلاصه نمی شود. روزنامه نگاران زن و تولید کنندگان مقاومت می کنند از اینکه چنین داستانهایی از ترس تیپ سازی شدن اختصاص داده شوند.

در این گیرو دار تعداد زنانی که کار می کنند در رسانه ها دلالت بر تأثیر آنها روی محتوا ندارد. زنان ادامه می دهند تا به تصویر کشیده شوند بصورتی کلیشه ای توسط رسانه ها و افزایشی در تصاویر خشن و قبیح از زنان وجود دارند.

رسانه های عرب گزارشگران، مجریان و تکنسین های و دستیاران تهیه کننده بیشتری را اجیر کرده اند ولی هیچ پست اجرایی بالایی برای زنان قائل نشدند و این امر بدین معنی است که زنان ممکن است حضور داشته باشند ولی نقشی ندارند.

به لحاظ سردبیری و هیئت تحریریه روزنامه نگاران زن عرب آنقدر اختیار ندارند که تعداد آنها گواه این مطلب می باشد تصمیم گیری در اصل در دست مردان است که تحت نفوذ جریانات محلی، بین المللی، سیاسی و اقتصادی که به وضعیت جغرافیایی آن کشور بستگی دارد. از این سو به آن سو می رود.


 

Leila Nicolas Rahbany

February 2008



تأكيد کمیته وينوگراد

بر

پايان سلطه‌گري اسرائيل



ليلى نقولا الرحباني





مقدمه

پس از اطلاع از گزارش‌هاي مقدماتي و نهايي كميتة وينوگراد و تحليل‌ها و اظهارنظرهايي كه از مسئولان اسرائيلي در رسانه‌هاي اسرائيل منتشر شده، مي‌توان گفت، جنگ ژوئيه 2006 يا آنچه اسرائيل آن را «جنگ دوم لبنان» ناميده، جنگي بود كه از قبل آمادگي‌هاي لازم براي آن صورت گرفته بود و ارتش اسرائيل (به گفتة شائول موفاز، وزير دفاع سابق) از 6 سال پيش‌ يعني سال 2000 خود را براي اين جنگ آماده كرد و آموزش‌هاي لازم را انجام داده بود. در سال 2000 دو حادثة بزرگ روي داد كه تأثير زيادي بر سياست‌گذاران اسرائيلي و رويكردهاي سياسي، امنيتي و دفاعي اسرائيل داشت. اين دو حادثه عبارتند از:

ـ عقب‌نشيني از جنوب لبنان به بهانة اجراي قطعنامة 425،

ـ ناكامي روند سازش با فلسطينيان پس از شكست كنفرانس كمپ‌ديويد دوم كه به درخواست بيل كلينتون، رئيس‌جمهور امريكا و با حضور ياسر عرفات و ايهود باراك برگزار شد.

اكنون در تحليل حاضر از جنگ لبنان و پيامدهاي آن كه براساس گزارش وينوگراد صورت مي‌گيرد، چاره‌اي جز بررسي اوضاع سياسي و استراتژيك قبل از جنگ كه به وقوع اين جنگ منجر گرديد، نداريم. پس از آن بايد به علوم نظامي استناد كنيم كه به ما اجازه مي‌دهد، جنگ دوم لبنان را به عنوان يكي از انواع جنگ‌هاي نامتقارن به شمار آوريم. در پايان با استناد به گزارش وينوگراد و اعلام «شكست اسرائيل در جنگ لبنان» به بررسي نتايج اين شكست، بر آينده اسرائيل و حضور آن به عنوان يك قدرت بزرگ منطقه‌اي مي‌پردازيم و نقش و كاركرد آن را در خاورميانه به عنوان خاستگاه جنگ‌هايي كه به نمايندگي از طرف امريكا انجام مي‌شود و هم‌چنين به عنوان خط مقدم سياست‌ها و طرح‌هاي تقسيمي امريكا در منطقه بررسي مي‌كنيم.




1) اوضاع سياسي و استراتژيك قبل از جنگ

اسرائيل نتوانست شكست و عقب‌نشيني خفت‌بار خود را از جنوب لبنان در سال 2000 به خوبي هضم كند و آثار اين عقب‌نشيني بر جامعة اسرائيل و وجهة برتر و مسلط خود را پشت سر بگذارد. به همين سبب از ماه مي 2000 اقداماتي را براي انتقامجويي و احياي عظمت از دست‌رفتة خود آغاز كرد، اما انفجارهاي تروريستي 11 سپتامبر 2001 در برج‌هاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني و اعلام جنگ برضد تروريسم، جهانيان را به خود مشغول كرد، به خصوص كه امريكا براي ادب كردن تروريست‌ها و انتقامجويي به سراغ آنها رفت و كوشيد بنابر گفتة جورج بوش رئيس‌جمهور امريكا كه خالي از عبارات ديني هم نبود، ريشة شرارت را بكند و آن را بخشكاند. بدين ترتيب امريكا به بهانة ريشه‌كن كردن شبكة القاعده و طالبان به افغانستان حمله كرد و عراق را نيز به بهانة اينكه سلاح كشتارجمعي دراختيار دارد، اشغال كرد؛ اما بعدها كذب اين ادعاها معلوم شد.

حضور مستقيم امريكا در خاورميانه توازن قوا را به هم زد. امريكا مي‌خواست از منابع نفت استفاده كرده و اسرائيل را به عنوان قدرت بزرگ منطقه تقويت و در مقابل بقية كشورها را تضعيف كند. امريكا علاوه بر اين كوشيد، نظام‌هاي مخالف امريكا مثل سوريه و ايران را نيز مجبور به تسليم كند و نظام‌هاي درست و متحد خود را نيز وادار كند به بهانة برقراري دموكراسي و ريشه‌كن كردن فرهنگ تروريسم‌آفريني، نظام آموزشي و فرهنگي خود را تغيير دهند. حتي اگر لازمة اين كار، ترسيم مجدد نقشة ژئوسياسي و اجتماعي منطقه باشد.

برژنسكي در اين خصوص در كتاب خود با عنوان «انتخاب» مي‌گويد: امريكا منافع اقتصادي و استراتژيكي مهمي در خاورميانه دارد كه از واردات گستردة انرژي توسط اين كشور ناشي مي‌شود. مسأله به استفادة امريكا از نفت به قيمت پايين در خاورميانه محدود نمي‌شود، بلكه نقش امنيتي اين كشور در منطقه، نفوذي غيرمستقيم به اين كشور مي‌بخشد كه از نظر سياسي براي اقتصاد اروپا و آسيا نيز كه به صادرات نفتي خاورميانه وابسته‌اند، بسيار مهم است.[1]

در چارچوب طرحي كه براي خاورميانه آماده شده بود، سازمان‌هايي مثل حزب لبنان و حماس در فلسطين از جمله مهم‌ترين عوامل تهديد منافع امريكا و اسرائيل در منطقه به شمار مي‌رفتند و به همين سبب در چارچوب مبارزة جهاني با تروريسم بايد ريشه‌كن مي‌شدند. بر اين اساس، قطعنامة بين‌المللي 1559 صادر شد كه عقب‌نشيني سوريه از لبنان و خلع سلاح شبه‌نظاميان لبناني از جمله بندهاي آن به شمار مي‌رفت.

سوريه بند مربوط به خود را اجرا كرد و از لبنان خارج شد، اما بند مربوط به خلع سلاح شبه‌نظاميان هم‌چنان به عنوان يك موضوع مورد اختلاف باقي ماند و پس از برهم خوردن ائتلاف چهارجانبة تشكيل‌دهندة دولت لبنان كه حزب‌الله نيز عضو آن بود، اين اختلاف تشديد شد.

برخي نيروهاي سياسي لبناني كوشيدند، مسألة خلع سلاح را حل كنند. بر همين اساس ائتلافي بين جريان ملي آزاد و حزب‌الله شكل گرفت كه به ايجاد يك چارچوب سياسي و داخلي كمك كرد. پس از شكل‌گيري اين ائتلاف، اجراي قطعنامة مذكور و خلع سلاح حزب‌الله فقط در چارچوب توافق ملي لبنان و در چارچوب استراتژي دفاعي فراگيري كه ضامن حمايت از لبنان و مردم آن در برابر تجاوزات اسرائيل باشد، امكان‌پذير بود. بدين ترتيب، رايزني‌هاي سري امريكا و اسرائيل با هماهنگي برخي طرف‌هاي لبناني به منظور برنامه‌ريزي اقدام نظامي جهت خلع سلاح حزب‌الله و از بين بردن ساختار سياسي، نظامي و مقاومت آن و در نتيجه برداشتن آن از سر راه طرح امريكا در لبنان، آغاز شد. سيمور هرش و واين ماديسون در مقاله‌هاي خود در نشرية نيويورك دربارة ديدار ديك‌چني، معاون رئيس‌جمهور امريكا با ايهود اولمرت، نخست‌وزير اسرائيل براي بررسي نهايي جنگ ژوئيه براي نابودي كامل حزب‌الله، از اين امر پرده برداشته‌اند. اين ديدار با حضور نتانياهو، باراك و پرز از وزراي سابق اسرائيل و هم‌چنين ناتان شارانسكي از نمايندگان كنست برگزار شد.[2]

ژنرال احتياط آيال بن روبين، فرماندة منطقة شمالي در جنگ ژوئيه نيز اين مسأله را تأييد كرد و گفت: «همه چيز روشن شده است، به همين سبب بايد زرنگي را كنار گذاشت و واقعيت را گفت... ارتش اسرائيل طرح جنگ را آماده كرده و منتظر فرصت مناسب بود و براي جنگ احتمالي با لبنان آموزش‌هاي مختلف و طولاني‌مدتي انجام داده بود.» وي مي‌افزايد: «من تأكيد مي‌كنم كه از مدتي نسبتاً طولاني طرح جنگ آماده شده بود. يكي از اين طرح‌ها، «آب‌هاي بلندي» نام داشت كه در واقع نسخة اصلاح شده طرحي بود كه من آن را تدوين كرده بودم.»[3]

گزارش وينوگراد در بند نهم به صراحت مي‌گويد: «اسرائيل جنگ طولاني‌مدتي را شروع كرد كه خود آغازگر آن بود. اين جنگ بدون آنكه اسرائيل پيروزي نظامي روشني به دست آورد به پايان رسيد...». بدين ترتيب گزارش وينوگراد و اظهارات مقامات اسرائيلي همه و همه به اين مسأله اذعان دارند كه اسرائيل آغازگر جنگ بود و از مدت‌ها پيش براي آن برنامه‌ريزي كرده بود. اين امر با گفته‌هاي حاكمان لبنان كه حزب‌الله را به سبب به اسارت درآوردن دو نظامي اسرائيلي آغازگر جنگ مي‌دانند، كاملاً متفاوت است.

جنگ برضد لبنان دو گروه از اهداف را دنبال مي‌كرد:

الف) اهداف اعلام‌شده:

ـ خلع سلاح و نابودي حزب‌الله.

ـ آزاد كردن دو نظامي اسير اسرائيل، پس از رد هرگونه عمليات تبادل اسرا با حزب‌الله.

ـ اجراي قطعنامة 1559 از جمله بند مربوط به بسط حاكميت حكومت لبنان به سراسر خاك اين كشور به خصوص مناطق جنوبي و استقرار ارتش در مرزها.

ب) اهداف پنهان:

ـ احياي توان دفاعي از دست‌رفتة اسرائيل (از سال 2000).

ـ فراهم كردن شرايط مناسب براي آغاز طرح خاورميانة جديد امريكا.

ـ سلطة كامل هواداران امريكا در لبنان براي تصويب طرح اسكان دائمي فلسطينيان در لبنان و ايجاد پايگاه‌هاي ناتو و امريكا در خاك لبنان براي استفاده از آنها در عمليات نظامي در منطقه.

ـ تهديد نظام سوريه و فشار بر آن براي «اصلاح رفتار» خود، طبق نظر امريكا.

ـ قطع بازوهاي خارجي ايران و از بين بردن تهديدات اين كشور براي اسرائيل از طريق لبنان و درنهايت خارج كردن يك اهرم و برگه مهم از دست ايران.



2) جنگ از ديدگاه نظامي

«سازماني شبه‌نظامي با هزاران نيروي جنگنده توانست، هفته‌ها در برابر قوي‌ترين ارتش خاورميانه كه از برتري مطلق هوايي و برتري‌هاي زيادي از نظر تكنولوژيكي برخوردار است، بايستد.» گزارش نهايي وينوگراد، جنگ اسرائيل برضد لبنان در سال 2006 را در اين عبارت خلاصه كرد و اين چيزي است كه برخي از استراتژيست‌ها به آن «جنگ نامتقارن» (asymmetric warfare) مي‌گويند. هرچند انديشمندان معتقدند، عبارت «نامتقارن» يك مفهوم قديمي است كه تاريخ آن به اسطوره‌اي قديمي بين ديويد و جولياث (david and goliath) برمي‌گردد كه طرف ضعيف توانست، طرف قوي را شكست دهد. در تاريخ نمونه‌هاي زيادي از اين نوع جنگ‌ها و منازعات وجود دارد، اما مفهوم جنگ «نامتقارن» در دهة پاياني قرن بيستم به خصوص پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق و هم‌چنين اقدامات تروريستي سال‌هاي اخير در جهان، مثل استفاده از گاز اعصاب در يكي از هتل‌هاي توكيو، پايتخت ژاپن و حملات يازدهم سپتامبر به برج‌هاي مركز تجارت جهاني و مقر وزارت دفاع امريكا در نيويورك و واشنگتن، به شدت مورد توجه قرار گرفته است. رون بن يشاي، محقق اسرائيلي در تلاش براي توجيه شكست اسرائيل در جنگ كه گزارش وينوگراد نيز (هرچند با استفاده از عباراتي مثل: ناكامي، و از دست رفتن فرصت) به آن اشاره كرده است، از جنگ بين نيروهاي نظامي و شبه‌نظاميان سخن مي‌گويد و آن را جنگ نامتقارن مي‌نامد و مي‌گويد تضاد موجود در اينجاست كه ابزارها و شيوه‌هاي به كاررفته براي از بين بردن مقاومت كه مدت‌هاي زيادي به مراتب از آنها استفاده شده است، معمولاً نتيجه معكوس مي‌دهند؛ زيرا فعاليت‌هاي مختلف نظامي با توجه به مصيبت‌ها و مشكلاتي كه به وجود مي‌آورد ممكن است، اهالي غيرنظامي را به مشاركت در اقدامات تروريستي يا داوطلب شدن براي انجام حملات سوق دهند. فقط اسرائيل نيست كه در برابر اين پارادوكس ناكام و عاجز مانده است، بلكه وضع امريكا در عراق، روسيه در چچن و اسپانيا در منطقة باسك نيز به همين شكل است.[4]

پارادوكس جنگ نامتقارن از اين حقيقت نشأت مي‌گيرد كه مقاومت مردمي و جنبش‌هاي آزاديبخش، پديده‌هاي صرفاً نظامي نيستند، بلكه جنبش‌هايي غيرنظامي هستند به گونه‌اي كه نيروهاي مقاومت در بيشتر اوقات سلاح، مواد و فناوري‌هاي ابتدايي را از بازار تهيه مي‌كنند و با استفاده از آنها سلاح‌هايي براي مبارزه با دشمن مي‌سازند. در نتيجه به گفتة بن يشاي، «آنها سازمان‌ها و باندهاي تروريست ارتش نيستند و عملكرد آنها نيز مثل ارتش نيست و ساختارهاي زيربنايي انساني و مادي آنها اغلب سالم باقي مي‌ماند... غيرنظاميان هميشه كود شيميايي و لولة آهني دراختيار دارند تا با آن موشك‌هاي ابتدايي تهيه كنند. هميشه غيرنظامياني هستند كه آماده‌اند، جاي رهبران و فعالاني را كه كشته مي‌شوند پر كنند».[5]

بنابراين، در جنگ‌هاي نامتقارن كه يكي از طرفين قوي و ديگري ضعيف است، نتيجة جنگ را نه قدرت و تكنولوژي، بلكه استراتژي، سازماندهي و قدرت عقيدة مبارزاتي تعيين مي‌كند.

ژنرال احتياط آيال بن روبين اذعان كرد: «ارتش اسرائيل در پنج سال پيش از جنگ ژوئيه نتوانست، استراتژي كارآمد و سازنده‌اي تدوين كند كه براساس آن بتواند به تحولات مختلف جنگ پاسخ مناسب و موفقيت‌آميز بدهد». وي مي‌افزايد: «دوران ارتش‌هاي كلاسيك و مأموريت‌هاي كلاسيك كه براساس آن به ارتش گفته مي‌شد، برو، نابود كن، بكش، بسوزان و سرزمين‌ها را اشغال كن، به پايان رسيده است».[6]

برژنسكي در كتاب خود با عنوان «انتخاب» در همين خصوص مي‌گويد: «در جنگ‌هاي نامتقارن، پيروزي بيشتر براساس عملكرد در جنگ سنجيده مي‌شود نه براساس نتايج جنگ». وي «عدم تقارن» را «قدرت ضعف» مي‌داند كه طي آن طرف قوي دچار واكنش‌هاي مبالغه‌آميز و ناشي از ترس مي‌شود به گونه‌اي كه بدون آنكه خود بداند اسير دست طرف ضعيف مي‌گردد. بنابراين، «قدرت ضعف» معادل سياسي چيزي است كه استراتژيست‌هاي نظامي آن را جنگ نامتقارن مي‌نامند.

برژنسكي مي‌افزايد: «به موازات انقلاب در امور نظامي كه قدرت مادي طرف قوي را از نظر تكنولوژيكي افزايش مي‌دهد، قابليت اجتماعي خطرپذيري آن نيز افزايش مي‌يابد، به گونه‌اي كه ترس و وحشت طرف قوي از طرف ضعيف افزايش پيدا مي‌كند.

به نظر برژنسكي، «قدرت ضعف» امكان بهره‌برداري از چهار واقعيت جديد در زندگي معاصر را فراهم مي‌كند:

1. دستيابي گسترده به ابزارهاي ويرانگر و كشنده، ديگر محدود به كشورهاي قدرتمند و سازمان‌يافته نيست، زيرا گروه‌هاي كوچك نيز مي‌توانند به آنها دست پيدا كنند. اين گروه‌ها، توانايي و عزم لازم را براي وارد كردن خسارات اجتماعي گسترده و ايجاد نگراني دارند.

2. قدرت نقل و انتقال در سراسر جهان (كه علاوه بر وسايل سريع حمل و نقل، مهاجرت‌هاي رو به افزايش بين جوامع نيز آن را تسهيل كرده است) و هم‌چنين سيستم‌هاي ارتباطات جهاني، هماهنگي و برنامه‌ريزي را براي هسته‌هاي سري و پراكنده آسان كرده‌اند.

3. دموكراسي، نفوذ و ورود به جوامع باز را آسان كرده است، به گونه‌اي كه كشف خطرات بسيار دشوار است.

4. به سبب وجود ارتباطات روشمند در جوامع جديد، كنش و واكنش‌هايي به صورت سلسله‌وار بين عناصر جامعه وجود دارد، به گونه‌اي كه اگر يكي از عناصر اصلي دچار اختلال شود، اين امر به ايجاد ناآرامي اجتماعي رو به رشد منجر مي‌شود و مثل آتش در هيزم گسترش مي‌يابد.

خلاصة كلام آنكه در برابر تاكتيك «ضربه و رعب و وحشت» كه استراتژيست‌هاي انقلاب نظامي از آن سخن مي‌گويند «ترس فلج‌كننده» قرار دارد كه طرف‌هاي ضعيف مي‌توانند آن را به سادگي و با هزينه‌اي اندك در دل طرف قوي بيندازند.[7]

«ترس فلج‌كننده» دقيقاً همان چيزي بود كه ارتش اسرائيل در جنگ لبنان به آن دچار شد و گزارش وينوگراد نيز در بند 34 خود به آن اشاره كرده است: «در خلال جنگ، اصلي‌ترين ارزش‌هاي ارتش اسرائيل از بين رفت. در اينجا فقط به ارزش‌هاي بسيار مهمي اشاره مي‌كنيم كه عمليات ارتش در بسياري اوقات به سبب آنها دچار اختلال شد كه از آن جمله مي‌توان به مواردي از قبيل «پايبندي به هدف، عزم و اراده براي اجراي مأموريت، فرمانبرداري شديد، فرماندهي جنگي و جنجال‌برانگيز فرماندهان، امتناع از پذيرش مسئوليت شخصي و آمادگي فرمانبرداري» اشاره كرد. متأسفانه و بسيار محتاطانه بايد بگوييم، ارتش اسرائيل در جنگ به گونه‌اي عمل كرد كه گويا از تلفات جاني در ميان نيروهاي خود هراس داشت».

اما گزارش وينوگراد به رغم اشاره به ناكامي‌هاي ارتش اسرائيل، از ارائة راه‌حل‌هاي نظامي كه از نظر اسرائيلي‌ها براي بقاي رژيم مبتني بر قدرت، زور و غصب حقوق ديگران در منطقه ضروري است، غافل نماند. بر اين اساس در گزارش وينوگراد در بند 63 آمده است: «اگر اين مقوله درست باشد كه «راه‌حل نظامي وجود ندارد» معناي آن اين است كه اسرائيل قادر به بقا در منطقه نخواهد بود.» تا وقتي اسرائيل و كشورهاي اطراف آن به اين باور نرسيده‌اند كه ارتش قادر به كسب پيروزي است و اسرائيل رهبري سياسي و نظامي و توانايي‌هاي نظامي و اجتماعي كافي براي دفاع از خود دارد و قادر است در صورت لزوم همسايگان خود را شكست داده و از رسيدن آنها به اهدافشان جلوگيري كند، اسرائيل نخواهد توانست با صلح و آرامش در منطقه زندگي كند».

به طور خلاصه مي‌توان گفت، گزارش وينوگراد هرچند به صورت غيرمستقيم اذعان كرد كه مقاومت لبنان در سال 2006 بر ارتش شكست‌ناپذير اسرائيل كه از شيوه‌هاي جديد جنگي و تركيبي از جنگ كلاسيك و نامنظم استفاده كرد، پيروز شد، چنين تركيبي بيشتر در درگيري‌هاي بنت جبيل، عيتا الشعب و مارون الرأس قابل مشاهده است. هر چند جنگ نامنظم براساس اصل حمله و فرار يا تعقيب و گريز صورت مي‌گيرد كه خلاصة اصولي است كه جنگ ويتنام در دهه‌هاي 60 و 70 قرن گذشته به آن رسيد و اين روش‌ها اكنون ديگر مرسوم نيست، اما حوادث و درگيري‌هايي كه در برخي مناطق جنوب لبنان روي داد، نشان‌دهندة كاهش فاصله بين روش‌هاي كلاسيك و جنگ‌هاي نامنظم و تركيب آن دو است.

مقاومت لبنان در جنگ ژوئيه 2006 از برخي نظريه‌هاي قديمي جنگ‌هاي نامنظم كه «سان تسو» (Sun Tzu) انديشمند و مورخ چيني آنها را وضع كرد، استفاده نمود. وي به اصول 9 گانة جنگ‌هاي نامنظم اشاره كرده است كه براساس يكي از اين اصول در صورت پيشروي دشمن بايد عقب‌نشيني و در صورت عقب‌نشيني آن بايد پيشروي كرد تا از درگيري با هستة اصلي نيروهاي دشمن جلوگيري شود. مقاومت هم‌چنين از ابزارهاي جديد و مدرن مثل توانمندي‌هاي موشكي و دوربين‌هاي ديد در شب استفاده كرد و در برخي مناطق از نزديك با دشمن درگير شد، حال آنكه اين كار در اصول جنگ‌هاي نامنظم غيرعادي و نامأنوس است.

سرتيپ بازنشسته امين حطيط در اين خصوص مي‌گويد: «مقاومت شيوة جنگي جديدي را به نمايش گذاشت كه با جنگ‌هاي كلاسيك و غيركلاسيك تفاوت دارد. شيوة جنگي مبتني بر قدرت موشكي، سومين شيوة مقاومت است كه مي‌توان آن را شيوة «مقاومت اسلامي لبنان» ناميد».[8]







3) نتايج وينوگراد

تاريخ از زمان آتن و اسپارت تاكنون چيزي جز روي كار آمدن پي‌درپي امپراطوري‌هايي كه مدتي حكومت كرده و نابود شده‌اند، چيز ديگري نبوده است. پديدة قدرت‌هاي بزرگ و ابرقدرت‌ها قدمتي به اندازة طول تاريخ دارد. قدرت بزرگ، قدرتي است كه توانايي‌ها و ابزارهايي دراختيار دارد كه ديگران از آن بي‌بهره‌اند. قدرت نسبي است و فقط بر اثر رابطه بين عناصرخود به وجود مي‌آيد. بنابراين، فقط براساس مقايسه با ديگر كشورهاست كه مي‌توان يك كشور را قوي يا ضعيف دانست. براساس اين منطق مي‌توان گفت، اسرائيل براساس معيارهاي زير يكي از قدرت‌هاي بزرگ منطقه‌اي در خاورميانه به شمار مي‌رود.

الف) اسرائيل، ارتشي قوي با قابليت حركت سريع و مجهز كه جديدترين فناوري‌هاي نظامي دراختيار دارد.

ب) ارتش اسرائيل در زمينة قدرت هوايي، ادوات زرهي، قدرت آتش و كنترل آتش در ميدان، برتري كامل دارد.

ج) اسرائيل از جديدترين فناوري‌ها در زمينة ارتباطات، كنترل و هدايت برخوردار است.

د) ارتش اسرائيل از نظر فني و لجستيكي بر ارتش‌هاي عربي برتري دارد و در همة جنگ‌هاي خود پس از سال 1948 پيروز شده است و در پاره‌اي اوقات اين پيروزي بسيار سريع و ظرف چند ساعت به دست آمده است، مثل جنگ ژوئن 1967 كه ارتش اسرائيل ظرف 6 روز بر ارتش‌هاي 3 كشور عربي پيروز شد يا اينكه به عبارت دقيق‌تر در 6 ساعت اول، تكليف جنگ را روشن كرد.

علاوه بر آنچه گفته شد، اسرائيل برخي ديگر از عناصر قدرت را دراختيار دارد كه بسيار با اهميت است كه بارزترين آنها عبارتند از:

الف) در انحصار داشتن سلاح هسته‌اي در خاورميانه كه عنصر استراتژيك مطلق و تعيين‌كننده‌اي دراختيار آن قرار مي‌دهد.

ب) برخورداري از حمايت سياسي، ديپلماتيك، نظامي و اقتصادي امريكا و غرب. پل كندي در كتاب معروف خود با عنوان «ظهور و سقوط قدرت‌هاي بزرگ» مي‌نويسد، قرن بيستم شاهد سقوط بيشترين تعداد امپراطوري‌ها مثل امپراطوري عثماني، فرانسه، بريتانيا، شوروي و آلمان بود. وي در جريان بررسي علل سقوط امپراطوري‌ها كه از قرن 16 يكي پس از ديگري سقوط كردند به اين نتيجه مي‌رسد كه 3 عامل مشترك در سقوط امپراطوري‌هاي گذشته نقش داشته است:

1. اقتصاد: از دست دادن قدرت رقابتي و توليدي و برتري اقتصادي ديگر كشورها بر امپراطوري، به خصوص زماني كه هزينه‌هاي نظامي يك امپراطوري، از توان اقتصادي آن براي تحمل اين هزينه‌ها بيشتر مي‌شود.

2. گسترش بي‌روية سلطة خارجي، به گونه‌اي كه از توان امپراطوري براي ادارة آنها خارج باشد كه در نتيجه به پراكندگي قدرت آن و فرسايش اقتصاد امپراطوري منجر مي‌شود. اين فرسايش، قدرت نظامي آن را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهد و به شكست نظامي آن مي‌انجامد، در نتيجه، نه تنها مردم اين امپراطوري ديگر آن را قبول ندارند و از سلطه‌گري و توسعه خارجي قدرت آن حمايت نمي‌كنند، بلكه به دنبال امنيت داخلي خود مي‌گردند، مانند آنچه براي امپراطوري سوئد و پرتغال روي داد.

3. شكست امپراطوري در يك جنگ كه بعدها آن را در معرض حملة داخلي قرار مي‌دهد.

اگر ديدگاه‌هاي كندي دربارة علل سقوط امپراطوري‌ها را در نظر بگيريم و آنها را با وضعيت اسرائيل انطباق دهيم (هرچند اسرائيل به حد يك امپراطوري نرسيده است) نتايج زير به دست مي‌آيد:

الف) در خصوص عامل اقتصاد بايد گفت، مطالعات نشان مي‌دهد اقتصاد اسرائيل رشد كافي ندارد و اسرائيل از نظر اقتصادي، نظامي و تكنولوژيكي به كمك‌هاي امريكا وابسته است. اقتصاد اسرائيل پس از تجاوز به لبنان در ژوئيه 2006 به شدت دچار افت شد. چه كسي فراموش مي‌كند كه كارخانة شير لبنان در بقاع به سبب برتري بر توليدات اسرائيل و پيروزي در مناقصه‌ها در اروپا، در خلال جنگ هدف حمله قرار گرفت.

آمارها نشان مي‌دهد، اسرائيل در جنگ 2006 خساراتي بالغ بر 7/5 ميليارد دلار يعني معادل 10 درصد از بودجة سال 2006 را متحمل شد، به گونه‌اي كه هزينة نظامي جنگ روزانه به 22 ميليون دلار رسيد. علاوه بر آن بخش‌هاي حمل و نقل و خدمات و برخي ديگر از بخش‌ها دچار فروپاشي شدند.[9]

از سوي ديگر شكار تانك‌هاي مركاوا در وادي‌الحجير در خلال جنگ 2006 اميد اسرائيل را به درآمدهاي حاصل از فروش تانك‌هاي مركاوا ـ 4 از بين برد و بدين ترتيب ميلياردها دلار به اقتصاد اسرائيل خسارت وارد آمد و اسرائيل يك بازار مهم را از دست داد.

ب) در خصوص ملت اسرائيل بايد گفت كه بيش از يك دهه است كه به دنبال امنيت خودش مي‌گردد و ديگر مثل سابق به دنبال توسعه‌طلبي و شهرك‌سازي نيست، بلكه اصلي‌ترين عامل مؤثر بر جامعة اسرائيل در درجة اول تلفات انساني و در درجة دوم خسارات مادي و اقتصادي بوده و هست.

آمارها نشان مي‌دهد، جامعة اسرائيل از مدت‌ها پيش به سبب فقدان امنيت و شكوفايي اقتصادي، دچار مهاجرت معكوس شده است. يائير شيلغ كارشناس اسرائيلي در اين زمينه در روزنامة «هاآرتس» دربارة جنگ ژوئيه مي‌نويسد: «چنين خطري، چالشي براي اسرائيل به وجود مي‌آورد كه خطرآن از چالشي كه يهوديان اروپا در دهة 30 قرن گذشته با آن روبه‌رو شدند، كمتر نيست.[10]

واقعيت آن است كه رهبران اسرائيل هميشه به اوضاع جامعة خود آگاه بوده‌اند، به همين سبب هميشه جنگ را به سرزمين دشمن مي‌كشاندند و از وقوع آن در خاك خود خودداري مي‌كردند، به جز جنگ اخير سال 2006 كه طي آن مقاومت لبنان توانست با موشك‌هاي خود شعار امنيت را كه اسرائيلي‌ها از مدت‌ها پيش سر مي‌دادند، نقش بر آب كند و جنگ را به داخل خاك اسرائيل تا حيفا، عكا و صفد بكشاند و يك ميليون اسرائيلي را وادار كند از شمال به سمت مناطق مركزي و جنوبي مهاجرت كنند كه اين امر در تاريخ نزاع اعراب و اسرائيل بي‌سابقه است.

گزارش وينوگراد در بند 27 خود به آنچه اسرائيلي‌ها از آن هراس دارند، اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «جبهة داخلي اسرائيل برخلاف ميل خود در جنگ شركت داشت. شمال الجليل قبلاً هدف شليك موشك‌هاي كاتيوشا قرار گرفته بود، اما در اين جنگ، جبهة داخلي شمال اسرائيل براي اولين ‌بار هدف شليك موشك قرار گرفت».

در بند 32 گزارش وينوگراد نيز آمده است: كميتة وينوگراد به اين علت تشكيل شد كه مردم از نتايج جنگ و شيوة ادارة آن به شدت ابراز نااميدي كردند».

بدين ترتيب به اعتراف كميتة وينوگراد بند دوم از شروطي كه كندي به عنوان يكي از عوامل فروپاشي امپراطوري‌ها به آن اشاره كرده بود، عملاً تحقق يافت. اين عامل عبارت است از نااميدي و احساس شكست به اضافة احساس ناامني و نگراني دائمي كه به خطرناك‌ترين مشكلات پيش روي جامعة اسرائيل تبديل شده‌اند و ركود اقتصادي و مهاجرت معكوس از جمله مهم‌ترين نتايج آن است. علاوه براين، نظرية «همة ملت عضو ارتش است» از تفكر نظامي اسرائيل حذف شد، زيرا بيشتر شهروندان ديگر حاضر به خدمت نظامي نبودند. در اين چارچوب به يكي از مقوله‌هاي شايع در ميان اسرائيلي‌ها اشاره مي‌كنيم كه مي‌گويد: «در اين كشور يك سوم مردم ماليات مي‌پردازند و يك سوم ديگر از قانون محافظت مي‌كنند و يك سوم آخر نيز در چارچوب نيروهاي احتياط خدمت مي‌كنند و مشكل اصلي هم همين يك سوم آخر است».[11]

ج) اكنون نوبت به بند سوم از معيارهاي كندي مي‌رسد. پس از اذعان رسمي اسرائيل به شكست نظامي در جنگ 2006، مردم اسرائيل دائماًً نگران تكرار تجربة لبنان در فلسطين هستند. نتايج نظرسنجي نشرية معاريو كه بلافاصله پس از جنگ انجام شد، به قرار زير است: «اسرائيلي‌ها اعتماد خود را به دولت از دست داده‌اند و مقامات نظامي و سياسي را به سبب شيوة ادارة جنگ نمي‌بخشند و اميدوار نيستند منازعه فلسطين پايان خوبي داشته باشد. اسرائيل ديگر براي يك سوم ساكنان خود مكان امني به شمار نمي‌رود... بيش از هفتاد درصد اسرائيلي‌ها اعتماد خود را به وجهة سياسي و امنيتي اسرائيل از دست داده‌اند».

دان بن ديويد در خلال جنگ در هاآرتس نوشت و هشدار داد «خطرات داخلي و خارجي به يك اندازه معبد سوم را تهديد مي‌كنند. كشوري كه نمي‌تواند از شليك موشك‌هاي كساني كه مي‌خواهند آن را نابود كنند جلوگيري كند، براي پي بردن به نتيجه ناشي از تبديل شدن موشك‌هاي قسام به كاتيوشا و كلاهك‌هاي جنگي 20 كيلويي به 600 كيلو و 600 كيلويي به كلاهك‌هاي جنگي شيميايي و بيولوژيك و آنچه محمود احمدي‌نژاد رئيس‌جمهور ايران به دنبال ساخت آن است. نياز به فكر كردن ندارد... خطرات داخلي نيز از فقر و اختلافات طبقاتي در جامعه ناشي مي‌شود كه در طول دهه‌هاي گذشته به شدت افزايش يافته و در غرب به اوج خود رسيده است.[12]

بدين ترتيب، با ايجاد ارتباط بين اين مسائل، به اين باور مي‌رسيم كه اسرائيل پيامدهاي استراتژيك و خطرناك جنگ ژوئيه را براي موجوديت خود درك كرده است. به همين سبب ارتش و ملت خود را براي جنگ آينده با لبنان آماده مي‌كند و براي اين جنگ توانايي‌هاي لجستيكي خود را افزايش مي‌دهد، زيرا مي‌داند شكستي كه در لبنان متحمل شد، نتايج فاجعه‌باري براي موجوديت اسرائيل در منطقه خواهد داشت و اين چيزي است كه كميته وينوگراد در بند هشتم گزارش خود به آن اشاره كرده است: «...بايد بگوييم فرصت مناسب را براي تحقق دستاوردهاي نظامي در برابر حزب‌الله، ارتقاي جايگاه منطقه‌اي و بين‌المللي اسرائيل و دفاع از جبهة داخلي اسرائيل با جلوگيري از حملات موشكي از دست داديم كه اين امر بسيار خطرناك است...». وينوگراد در بخش ديگري مي‌گويد: «شكست اسرائيل آثار بلندمدتي بر جايگاه آن خواهد داشت».

بدين ترتيب، معلوم مي‌شود كه پيروزي تاريخي لبنان در جنگ ژوئيه 2006 شروط لازم براي فروپاشي امپراطوري‌ها را تحقق بخشيد و سراسر اسرائيل طعم واقعي شكست را احساس كردند. بر اين اساس، جنگي كه اسرائيل آن را با برنامة قبلي آغاز كرد و در آن شكست سنگيني به اسرائيل بزرگ و ارتش برگزيده وارد شد، هنوز ساية سنگين و زجرآور خود را بر سراسر اسرائيل گسترده است.

به همين سبب، باور ما اين است كه اسرائيل به سمت از دست دادن سيطره و كاركرد و نقش خود در خاورميانه پيش مي‌رود. اسرائيل براي اولين‌بار در جنگيدن به نمايندگي از امريكا ناكام مي‌ماند و اين در حالي است كه امريكاي گرفتار در باتلاق عراق با شرايط ژئوپلتيك سختي روبه‌روست. در همين چارچوب بسياري از تحليلگران اسرائيلي بر ضرورت بازنگري در روابط دوجانبه امريكا و اسرائيل و فوايد جنگيدن براي خدمت به منافع امريكا، تأكيد كردند. هم‌چنين وجهة اسرائيل در نظر يهوديان كمك‌كننده در سراسر جهان به خصوص امريكا به شدت آسيب ديد كه اين امر با وخامت اوضاع امنيتي، اقتصادي و اجتماعي اسرائيل همراه شد و نتيجه‌اي جز كاهش جذابيت اسرائيل براي مهاجرت يهوديان به آنجا نخواهد داشت.

اكنون اين پرسش مطرح است كه: آيا همة اين عوامل به مهار اسرائيل و فروپاشي نقش و كاركرد آن و از بين رفتن آن به عنوان يك قدرت بزرگ مثل فروپاشي امپراطوري‌هاي سابق منجر خواهد شد؟




نتيجه‌گيري

آراهام بورگ رئيس سابق كنست اسرائيل در ستايش آغازين روزهاي نسل مؤسسان اسرائيل مي‌گويد: «انقلاب صهيونيسم دائماً بر دو پايه استوار بود: خط مشي عادلانه و رهبري با اخلاق. ولي امروز هيچ‌يك از اين دو عنصر وجود ندارد. اسرائيل امروزه بر پاية فساد و ظلم و ستم استوار است... اين احتمال وجود دارد كه ما آخرين نسل صهيونيست‌ها باشيم. ممكن است اسرائيل در صحنه باقي بماند و وجود داشته باشد، اما اسرائيلي ديگر خواهد بود با چهره‌اي عجيب و زشت... كشوري متشكل از شهرك‌ها كه رهبراني فاقد اخلاق و قانون‌شكن و فاسد كه گوش خود را در برابر شهروندان خود و دشمنان مي‌بندند، بر آن حكومت خواهند كرد. حكومتي كه عدالت نداشته باشد قادر به ادامة حيات نيست.»

بدون شك حكومتي كه عادل نباشد، قادر به ادامة حيات نيست. تاريخ ثابت كرده است كه وقتي شرايط لازمه براي سقوط امپراطوري‌ها فراهم شده است، آنها سقوط كرده‌اند تا چه رسد به فراهم شدن چنين شرايطي براي كشوري ساختگي كه به زور در اين منطقه ايجاد شده است.

فقط ما نيستيم كه اسرائيل را كشوري ساختگي در اين منطقه مي‌دانيم، بلكه خود اسرائيلي‌ها هم به اين نكته اذعان دارند. در اين خصوص به سخنان ژنرال موشه‌ دايان، دربارة نظرية «قلب پيوندزده شده در منطقه» اشاره مي‌كنيم كه در چهارم ژوئن 1968 به مناسبت اولين سالگرد جنگ ژوئن گفت: «ما قلبي هستيم كه به منطقه پيوند زده شده است، اما بقية اعضاء، اين قلب پيوندي را رد مي‌كنند... به همين سبب جز تقويت اين قلب براي مقاومت در برابر اين واكنش‌ها چارة ديگري نداريم».[13]

اكنون نوبت پاسخ دادن به پرسشي است كه اندكي پيش مطرح شد. وينوگراد در اين خصوص مي‌گويد: اسرائيل تنها در صورتي مي‌تواند در اين منطقه باقي بماند و در صلح و آرامش زندگي كند كه ساكنان آن و كشورهاي اطراف آن باور داشته باشند، اسرائيل داراي رهبري سياسي و نظامي و توانايي‌هاي نظامي است كه مي‌تواند در برابر كساني كه به فكر آسيب‌زدن به آن هستند بايستد و اجازه ندهد به اهداف خود برسند...». به عبارت ديگر بقاي اسرائيل منوط به احياء و بازيابي قدرت دفاعي خود و توانايي حمله به لبنان و پيروزي در برابر آن است.

در اين ميان، برخي از شخصيت‌هاي جهاني يهودي و رهبران اسرائيل خيلي زودتر از كميتة وينوگراد به نتايج فاجعه‌بار جنگ براي اسرائيل و سرنوشت و جايگاه آن پي بردند. شيمون پرز رئيس‌جمهور كنوني اسرائيل از جمله اين افراد است كه در روزهاي آغازين جنگ كه نشانه‌هاي شكست آشكار شده بود، دربارة شكست هشدار داد و گفت: «...سرنوشت اين جنگ، ما و اسرائيل را بر سر دو راهي مرگ يا زندگي قرار مي‌دهد». بن گورين نيز هنگام تأسيس اسرائيل به اين نكته اشاره كرد و گفت: «ممكن است اسرائيل صد بار اعراب را شكست دهد، اما اگر فقط يك بار شكست بخورد، اين شكست به منزلة پايان عمر آن است».








[1]. Brzezinski, The choice: Global Domination or Global Leadership, basic books, 2004.

[2] . ر.ك: روزنامة السفير 15/8/2006.

[3] . اظهارات وي در كانال 10 تلويزيون اسرائيل، 2/2/2008.

[4] . مجموعة دشمن خود را بشناس، مطالعات، اسرائيل و چالش‌هاي استراتژيك آينده، مركز يافا.

[5]. همان منبع.

[6] . تحليل گزارش وينوگراد در كانال 10 تلويزيون اسرائيل، 2/2/2008.

[7]. Zbigniew Brzezinski, The choice: Global Domination or Global Leader sip, basic books, 2004.

[8] . مطالعات و تحقيقات سرتيپ بازنشسته دكتر امين حطيط در پايگاه اينترنتي شبكه الجزيره.

[9] . روزنامة الاخبار، 20/11/2006.

[10]. هاآرتس، 3/8/2006.

[11] . «چرا بايد در ارتش اسرائيل تحولي ايجاد كرد»، عوفر شلح، ترجمه مركز مطالعات باحث، چاپ اول 2004.

[12] . هاآرتس، 1/8/2006.

[13] . مجلة نظامي بماحنيه وابسته به ارتش اسرائيل، 4/8/2006.